فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۰۰

شطرنج صحبت من و آن مایهٔ سرور - با آن که قایم است ز من می‌برد به زور
کارم درین بساط به شاهی فتاده است - کز اسب کین پیاده نمی‌گردد از غرور
چندم به بزم خود نگذاری چه میشود - گر بر بساط شاه کند به یدقی عبور
نزدیک شد فرارم ازین عرصه کز قیاس - در بازی تو ماتی خود دیده‌ام ز دور
نقد درست جان بنه ای دل به داد عشق - کان نقد در قلیل و کثیر است بی‌کسور
زان انقلاب کن حذر اندر بساط عشق - کانجا گریز شاه ز بیدق شود ضرور
میرم برای آن که ز چشم مشعبدش - شطرنج غائبانه توان باخت در حضور
بیش از محل پیاده به فرزین شود به دل - چون عشق را کمال برون آرد از قصور
تا محتشم بر اسب فصاحت نهاد زین - افکند در بساط سوار و پیاده شور

غزل شماره ۳۰۱

عشق کهن به کوی تو می‌آردم هنوز - واندر صف سگان تو می‌داردم هنوز
با آن که برده ترک توام حدت از سرشک - الماس ریزه از مژه می‌باردم هنوز
زو دست قطع اشگ که دهقان روزگار - درسینه تخم مهر تو می‌کاردم هنوز
آزرد جانم از تو ز آزارهای پیش - جان سازمش نثار گر آزاردم هنوز
غم که دور از من دیوانه نگردد هرگز - آشنائیست که بیگانه نگردد هرگز

غزل شماره ۳۰۲

زهی ربوده لعل تو صد فسون پرداز - فریب خورده چشمت هزار شعبده باز
رقیب محرم راز تو گشت نزدیک است - که اشگ من به درد صدهزار پردهٔ راز
به صد شعف جهم از جا چو خوانیم سگ خویش - چه جای آن که به سوی خودم کنی آواز
به طول و عرض شبی در وصال می‌خواهم - که بر تو عرض کنم قصه‌های دور و دراز
به نام نامی محمود در قلمرو عشق - زدند سکهٔ شاهی ولی طفیل ایاز
به عهد لیلی و شیرین هزار عاشق بود - شدند زان همه مجنون و کوه کن ممتاز
عجب اگر تو هم از سوز من الم نکشی - که هست آتش پروانه سوز شمع گداز
بپرس از نفست سر آن دهن که جز او - کسی نرفته به راه عدم که آید باز
به غیر دیدنش از طاقتم ازو نگذاشت - که غیرت ار همه کاهیست سست و کوه گداز
چو نیست محتشم آن مه ز مهر دمسازت - به داغ هجر بسوز و بسوز هجر بساز