فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۹۸

دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر - داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر
رسم وفا بنیاد کن آواره‌ای را یاد کن - درمانده‌ای را شاد کن تا در نمانی ای پسر
بر خاکساران بی‌خبر مستانه بر رخش جفا - در شاه راه دلبری خوش میدوانی ای پسر
حسنت همی گوید که هان خوش جهانی را به کس - هیچت نمی‌گوید که هی نی جوانی ای پسر
با صد شکایت پیش تو چون آیم اندر یک سخن - بندی زبانم گویا جادو زبانی ای پسر
دیشب سبکدستی تو را می‌داد گستاخانه می - کامروز از آن لایعقلی بر سر گرانی ای پسر
دیوان شعر محتشم پر آتش است از حرف جور - غافل مشو از سوز او روزی بخوانی ای پسر

غزل شماره ۲۹۹

دور از تو خاک ره ز جنون می‌کنم به سر - بنگر که در فراق تو چون می‌کنم به سر
بر خاک درگه تو به سر می‌کند رقیب - من خاک در زبخت نگون می‌کنم به سر
سرلشگر جنونم و در دشت گمرهی - بر رغم عقل راهنمون می‌کنم به سر
افسانه‌ات شبی که نمی‌آیدم به گوش - آن شب به صد هزار فسون می‌کنم به سر
ز آتش تو بر کنار چه دانی که من چسان - با شعله‌های سوز درون می‌کنم به سر
بر سر درین بهار تو گل زن که من ز هجر - با خار داغ جنون می‌کنم به سر
ازبس که خون گریسته دور از تو محتشم - من در کنار دجله خون می‌کنم به سر

غزل شماره ۳۰۰

شطرنج صحبت من و آن مایهٔ سرور - با آن که قایم است ز من می‌برد به زور
کارم درین بساط به شاهی فتاده است - کز اسب کین پیاده نمی‌گردد از غرور
چندم به بزم خود نگذاری چه میشود - گر بر بساط شاه کند به یدقی عبور
نزدیک شد فرارم ازین عرصه کز قیاس - در بازی تو ماتی خود دیده‌ام ز دور
نقد درست جان بنه ای دل به داد عشق - کان نقد در قلیل و کثیر است بی‌کسور
زان انقلاب کن حذر اندر بساط عشق - کانجا گریز شاه ز بیدق شود ضرور
میرم برای آن که ز چشم مشعبدش - شطرنج غائبانه توان باخت در حضور
بیش از محل پیاده به فرزین شود به دل - چون عشق را کمال برون آرد از قصور
تا محتشم بر اسب فصاحت نهاد زین - افکند در بساط سوار و پیاده شور