غزل شماره ۲۹۰
چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار - نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار
هزار جان به جسد آیدم اگر روزی - کشی به قدر گناه انتقام از من زار
بسی نماند که از کردههای من باشی - تو در تعرض و من در مقام استغفار
به شرمساری انگار عاشقی چکنم - اگر شکنجه زلفت ز من کشد اقرار
سزای سرکشی من بس است این که چو شمع - اگر تو خندی و من سوز دل کنم اظهار
هزار بار ز بیلنگری ز جا رفتم - ز بحر عاشقیم تا شد آرزوی کنار
اگر دگر سر تسخیر محتشم داری - همین بس است که یک عشوهاش کنی در کار
غزل شماره ۲۹۱
تا شده ای گل به تو اغیار یار - در دلم افزون شده صد خار خار
ای بت چین جانی و جسم بتان - پیش تو بیجان شده دیوار وار
زلف تو تاری به من اول نمود - روز من آخر شد از آن تار تار
سوخت تن از سوز تو ای دل بر او - رشحهای از دیدهٔ خون بار بار
تا بکی ای گلشن خوبی بود - بلبل تو از غم گلزار زار
سرمه راحت مکش ای دل به چشم - دیدهٔ پرآب از غم دلدار دار
محتشم از شرکت ناشاعران - دارم از اندیشهٔ اشعار عار
غزل شماره ۲۹۲
زهی ز سلطنتت روزگار منت دار - شکار کرده خلقت دل صغار و کبار
جدار بزم تو را مهر گشته حاشیه پوش - سوار عزم تو را چرخ گشته غاشیهدار
قضا ز لطف تو بر سائلان عطیهفشان - قدر ز قهر تو بر ظالمان بلیه نگار
ز پیچ نوبت عدل بلند طنطنهات - فتاده غلغله در هفت گنبد دوار
هنوز منت ازین سو بود اگر تا حشر - خلایق دو جهان جان کنند بر تو نثار