غزل شماره ۲۸۹
بر مه روی تو خط مشگ بار - ساخته روزم چو شب از غصه تار
در چمن از عشق تو گل سینه چاک - بر فلک از مهر تو مه داغدار
غمزهٔ غماز تو سحر آفرین - آهوی صیاد تو مردم شکار
لاله و گل از رخ تو منفعل - سنبل و ریحان ز خطت شرمسار
دل منه ای خواجه بر اسباب دهر - کام خود از شاهد و ساقی برآر
آرزوی دیدن جان گر کنی - دیدهٔ دل بر رخ دلدار دار
تا بکی ای سرو قد لاله رخ - محتشم از داغ تو باشد فکار
غزل شماره ۲۹۰
چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار - نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار
هزار جان به جسد آیدم اگر روزی - کشی به قدر گناه انتقام از من زار
بسی نماند که از کردههای من باشی - تو در تعرض و من در مقام استغفار
به شرمساری انگار عاشقی چکنم - اگر شکنجه زلفت ز من کشد اقرار
سزای سرکشی من بس است این که چو شمع - اگر تو خندی و من سوز دل کنم اظهار
هزار بار ز بیلنگری ز جا رفتم - ز بحر عاشقیم تا شد آرزوی کنار
اگر دگر سر تسخیر محتشم داری - همین بس است که یک عشوهاش کنی در کار
غزل شماره ۲۹۱
تا شده ای گل به تو اغیار یار - در دلم افزون شده صد خار خار
ای بت چین جانی و جسم بتان - پیش تو بیجان شده دیوار وار
زلف تو تاری به من اول نمود - روز من آخر شد از آن تار تار
سوخت تن از سوز تو ای دل بر او - رشحهای از دیدهٔ خون بار بار
تا بکی ای گلشن خوبی بود - بلبل تو از غم گلزار زار
سرمه راحت مکش ای دل به چشم - دیدهٔ پرآب از غم دلدار دار
محتشم از شرکت ناشاعران - دارم از اندیشهٔ اشعار عار