غزل شماره ۲۸۸
بس که چون باران نیسان ای سحاب خوش مطر - از زبان ما دعا میبارد از دست تو زر
شورهزار وقت ما و کشتزار عمر تو - تا ابد خواهند بود از باغ جنت تازه تر
کوبیان خسرو و طی لسان و عمر نوح - کاید این الکن زبان از عهدهٔ شکرت بدر
روزگاری بودم از ناقابلان لطف تو - منت ایزد را که زود آن روزگار آمد به سر
شهریارا گر ز دست اقتدارت تا به حشر - بر سرم تیغ و تبر بارد و گر در و گوهر
سر مبادم گر سر موئی ز نفع و ضر آن - در کتاب دعوتم حرفش شود زیر و زبر
تا جهان باشد تو باشی کامکار و کامران - تا فلک گردد تو گردی نامدار و نامور
در پناهت تا قیامت زینت عالم دهند - با علیخان میرزا آن عالم آرای دگر
در ثنایت محتشم توفیق یابد گر بود - یک دو روزی دیگرش باقی ز عمر مختصر
غزل شماره ۲۸۹
بر مه روی تو خط مشگ بار - ساخته روزم چو شب از غصه تار
در چمن از عشق تو گل سینه چاک - بر فلک از مهر تو مه داغدار
غمزهٔ غماز تو سحر آفرین - آهوی صیاد تو مردم شکار
لاله و گل از رخ تو منفعل - سنبل و ریحان ز خطت شرمسار
دل منه ای خواجه بر اسباب دهر - کام خود از شاهد و ساقی برآر
آرزوی دیدن جان گر کنی - دیدهٔ دل بر رخ دلدار دار
تا بکی ای سرو قد لاله رخ - محتشم از داغ تو باشد فکار
غزل شماره ۲۹۰
چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار - نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار
هزار جان به جسد آیدم اگر روزی - کشی به قدر گناه انتقام از من زار
بسی نماند که از کردههای من باشی - تو در تعرض و من در مقام استغفار
به شرمساری انگار عاشقی چکنم - اگر شکنجه زلفت ز من کشد اقرار
سزای سرکشی من بس است این که چو شمع - اگر تو خندی و من سوز دل کنم اظهار
هزار بار ز بیلنگری ز جا رفتم - ز بحر عاشقیم تا شد آرزوی کنار
اگر دگر سر تسخیر محتشم داری - همین بس است که یک عشوهاش کنی در کار