فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۸۰

قاصد رساند مژده که جانان ما رسید - ای درد وای بر تو که درمان ما رسید
خوش وداع دیده کن ای اشک کز سفر - سیلاب بند دیدهٔ گریان ما رسید
زین پس به سوز ای تب غم کز دیار وصل - تسکین ده حرارت هجران ما رسید
ای کنج غم تو کنج دگر اختیار کن - کاباد ساز کلبهٔ ویران ما رسید
ای مژده بر تو مژده به بازار شوق بر - کان نورسیده میوهٔ بستان ما رسید
روی غریب ساختی ای داغ دل که زود - مرهم نه جراحت پنهان ما رسید
تابی عجب ز دست فلک خورد محتشم - دست فراق چون به گریبان ما رسید

غزل شماره ۲۸۱

سرو خرامان من طره پریشان رسید - سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید
چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز - سرو قباپوش من برزده دامان رسید
چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش - هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید
محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند - بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید
باره شیرین نهاد سر به ره بیستون - کوه کن غصه را قصه به پایان رسید
کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند - کشور بی‌ضبط را مژدهٔ سلطان رسید
خانهٔ مردم نهاد رو به خرابی که باز - دجلهٔ چشم مرا نوبت طوفان رسید
در نظر اولم اشک به دل شد به خون - بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید
آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت - از پی آزردنش کار به درمان رسید
بر لب زخم دلم در نفس آخرین - شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید
جان شکیبنده را صبر به جانان رساند - محتشم خسته را درد به درمان رسید

غزل شماره ۲۸۲

ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید - هزار تیغ ز مژگان برآفتاب کشید
نه اشک بود که چشمش به قتلم از مژه راند - که ریخت خون من و تیغ خود به آب کشید
ز غم هلاک شدم در رکاب بوسی او - که پا ز دست من از حلقهٔ رکاب کشید
خدنگ فتنه ز دل میفتاد کج دو سه روز - به چشم بد دگر این تیر را که تاب کشید
نمود دوش به من رخ ولی دمی که مرا - حواس رخت به خلوت سرای خواب کشید
دمی که ماند فلک عاجز چشیدن آن - به قدرت عجبی عاشق خراب کشید
دلم به بزم تو با غیر بود عذرش خواه - که گرچه داشت بهشتی بسی عذاب کشید
هلاک ساز مرا پیش از آن که شهره شوی - که کارم از تو به زاری و اضطراب کشید
به وصف ساده رخان محتشم کتابی ساخت - ولی چو دید خطت خط بر آن کتاب کشید