غزل شماره ۲۷۹
عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید - آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
دامن افشاندن و برخاستنش را بینید - ساغر افکندن و می ریختنش را نگرید
همچو طفلی که دهد بازی مرغان حریص - دام به نهادن و بگریختنش را نگرید
گرچه میگویم و غیرت به دهان میزندم - کوه سیم از کمر آویختنش را نگرید
جان دیوانهٔ من میرود اینک بیرون - از بدن رابطه به گسیختنش را نگرید
محتشم اشک ز چشم آه ز دل کرده رها - فتنه از بحر و بر انگیختنش را نگرید
غزل شماره ۲۸۰
قاصد رساند مژده که جانان ما رسید - ای درد وای بر تو که درمان ما رسید
خوش وداع دیده کن ای اشک کز سفر - سیلاب بند دیدهٔ گریان ما رسید
زین پس به سوز ای تب غم کز دیار وصل - تسکین ده حرارت هجران ما رسید
ای کنج غم تو کنج دگر اختیار کن - کاباد ساز کلبهٔ ویران ما رسید
ای مژده بر تو مژده به بازار شوق بر - کان نورسیده میوهٔ بستان ما رسید
روی غریب ساختی ای داغ دل که زود - مرهم نه جراحت پنهان ما رسید
تابی عجب ز دست فلک خورد محتشم - دست فراق چون به گریبان ما رسید
غزل شماره ۲۸۱
سرو خرامان من طره پریشان رسید - سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید
چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز - سرو قباپوش من برزده دامان رسید
چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش - هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید
محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند - بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید
باره شیرین نهاد سر به ره بیستون - کوه کن غصه را قصه به پایان رسید
کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند - کشور بیضبط را مژدهٔ سلطان رسید
خانهٔ مردم نهاد رو به خرابی که باز - دجلهٔ چشم مرا نوبت طوفان رسید
در نظر اولم اشک به دل شد به خون - بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید
آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت - از پی آزردنش کار به درمان رسید
بر لب زخم دلم در نفس آخرین - شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید
جان شکیبنده را صبر به جانان رساند - محتشم خسته را درد به درمان رسید