غزل شماره ۲۷۴
به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید - به استقبال خیل او تزلزل در زمین آید
به سرعت شخص طاقت پا بگرداند ز پشت زین - دمی کان سرو آزاد زمین بر روی زین آید
چو او بر خانه زین جان کند بهر تماشایش - فغان و ناله از دلها و از چرخ برین آید
زمین پر گردد از نقش جبین ماه رخساران - در آن فرخ زمان کان آفتاب مه جبین آید
به حکم دل ز لعل یار داد خویش بستانم - مرا روزی که ملک وصل در زیر نگین آید
ختائی ترک آمد محتشم این که در جنبش - به یک دنباله از آهوی مشگینش به چین آید
غزل شماره ۲۷۵
به قد فتنه گر چون در خرام آن نازنین آید - ز شوق آن قد و رفتار جنبش در زمین آید
چو آید بعد ایامی برون خلقی فتد در خون - اگر ماهی سهیلآسا برون آید چنین آید
به صیت حسن اول دل برد آنگه نماید رو - چو صیادی که دام افکنده صیدی را ز زین آید
ز رفتارش تن و جان در بلا وین طرفه کز بالا - بر آن رفتار از جان آفرین صد آفرین آید
به عزم سیر بام از قصر میخواهم برون آئی - چو خورشید جهان آرا که بر چرخ برین آید
بتی گفتند خواهد گشت در آخر زمان پیدا - کزو صد چشم زخم دیگرت در کار دین آید
اگر این است آن بت محتشم با خود مقرر کن - کزو صد زخم بر دل از نگاه اولین آید
غزل شماره ۲۷۶
چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید - نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد میآید
من پا بسته روز وعدهات آن مضطرب صیدم - که خود را میکشم در قید تا صیاد میآید
اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد - جواب نامهام میآرد و ناشاد میآید
به خون ریز من مسکین چو فرمان دادهای باری - وصیت میکن از من گوش تا جلاد میآید
بتان را هست جانب دارای پنهان که خسرو را - به آن غالب حریفی رشک بر فرهاد میآید
دلیل اتحاد این بس که خون میرانداز مجنون - به دست لیلی آن نیشی که از فساد میآید
دل خامش زبانم کرده فرقت نامهای انشا - که هرگه مینویسم خامه در فریاد میآید
ببین ای پند گوآه من و بر مجمع دیگر - چراغ خویش روشن کن که اینجا باد میآید
چنان میآید از دل آه سرد محتشم سوزان - که پنداری ز راه کوره حداد میآید