غزل شماره ۲۷۳
خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید - نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید
به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا - که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید
فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر - چنین ماهی ازین نیلوفری ایوان برون اید
خوش آن ساعت که از اطراف صحرا سر زند گردی - چو گرد از هم به پا شده محمل جانان برون آید
امان ده یکدم ای ماه مخالف حسبة لله - که طوفان خوردهای از ورطهٔ طوفان برون آید
غم جانم مخور ای همنشین اینک رسید آن کس - که آن شاه جهان از چشمهٔ حیوان برون آید
به مجلس محتشم را باز خندان میبرد آن گل - معاذالله اگر این بار هم گریان برون آید
غزل شماره ۲۷۴
به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید - به استقبال خیل او تزلزل در زمین آید
به سرعت شخص طاقت پا بگرداند ز پشت زین - دمی کان سرو آزاد زمین بر روی زین آید
چو او بر خانه زین جان کند بهر تماشایش - فغان و ناله از دلها و از چرخ برین آید
زمین پر گردد از نقش جبین ماه رخساران - در آن فرخ زمان کان آفتاب مه جبین آید
به حکم دل ز لعل یار داد خویش بستانم - مرا روزی که ملک وصل در زیر نگین آید
ختائی ترک آمد محتشم این که در جنبش - به یک دنباله از آهوی مشگینش به چین آید
غزل شماره ۲۷۵
به قد فتنه گر چون در خرام آن نازنین آید - ز شوق آن قد و رفتار جنبش در زمین آید
چو آید بعد ایامی برون خلقی فتد در خون - اگر ماهی سهیلآسا برون آید چنین آید
به صیت حسن اول دل برد آنگه نماید رو - چو صیادی که دام افکنده صیدی را ز زین آید
ز رفتارش تن و جان در بلا وین طرفه کز بالا - بر آن رفتار از جان آفرین صد آفرین آید
به عزم سیر بام از قصر میخواهم برون آئی - چو خورشید جهان آرا که بر چرخ برین آید
بتی گفتند خواهد گشت در آخر زمان پیدا - کزو صد چشم زخم دیگرت در کار دین آید
اگر این است آن بت محتشم با خود مقرر کن - کزو صد زخم بر دل از نگاه اولین آید