غزل شماره ۲۷۲
گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید - ور از خوی بدش گویم سخن به جنگ آید
به پردازم به تیر از دل کشیدن کو برآرد پر - ز بس کز شست او بر دل خدنگ بیدرنگ آید
رخ از می ارغوانی کرد و بیرون رفت از مجلس - به این رنگ از بر ما رفت تا دیگر چه رنگ آید
ز آه گریه آلودم خط ز نگاریش سر زد - چو نم گیرد هوا ناچار بر آئینهٔ زنگ آید
چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی - که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید
حذر کن گزندم زین نخستین ای رقیب از دل - که در ره نیش کار دهر که راز سینه سنگ آید
نگویم قصهٔ دلتنگی خود محتشم با او - که ترسم من نیابم حاصلی و آن مه به تنگ آید
غزل شماره ۲۷۳
خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید - نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید
به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا - که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید
فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر - چنین ماهی ازین نیلوفری ایوان برون اید
خوش آن ساعت که از اطراف صحرا سر زند گردی - چو گرد از هم به پا شده محمل جانان برون آید
امان ده یکدم ای ماه مخالف حسبة لله - که طوفان خوردهای از ورطهٔ طوفان برون آید
غم جانم مخور ای همنشین اینک رسید آن کس - که آن شاه جهان از چشمهٔ حیوان برون آید
به مجلس محتشم را باز خندان میبرد آن گل - معاذالله اگر این بار هم گریان برون آید
غزل شماره ۲۷۴
به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید - به استقبال خیل او تزلزل در زمین آید
به سرعت شخص طاقت پا بگرداند ز پشت زین - دمی کان سرو آزاد زمین بر روی زین آید
چو او بر خانه زین جان کند بهر تماشایش - فغان و ناله از دلها و از چرخ برین آید
زمین پر گردد از نقش جبین ماه رخساران - در آن فرخ زمان کان آفتاب مه جبین آید
به حکم دل ز لعل یار داد خویش بستانم - مرا روزی که ملک وصل در زیر نگین آید
ختائی ترک آمد محتشم این که در جنبش - به یک دنباله از آهوی مشگینش به چین آید