فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۷۱

ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید - به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید
چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل - که دارد قید گل از سنبل و شمشاد نگشاید
رگ باریک جانم خود به مژگان سیه بگشا - که بیمار تو را این مشکل از فصاد نگشاید
نخواهی داد اگر داد کسی رخ بر کسی منما - که دیگر دادخواهان را رگ فریاد نگشاید
تو ای دل چون به بسمل لایقی بگذر ز آزادی - که بنداز گردن صیدی چنین صیاد نگشاید
بزور دست و پائی بندهٔ خود را دگر بگشا - که روزی راه طعن بندهٔ آزاد نگشاید
ز آه من گشادی بر در آن دل نشد پیدا - دلی کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشاید
گشاد درد زین کاخ از درون جستم ندا آمد - که از بیرون در این خانه گر بگشاد نگشاید
بگو ای محتشم با ناصح خود بین که بی حاصل - زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشاید

غزل شماره ۲۷۲

گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید - ور از خوی بدش گویم سخن به جنگ آید
به پردازم به تیر از دل کشیدن کو برآرد پر - ز بس کز شست او بر دل خدنگ بی‌درنگ آید
رخ از می ارغوانی کرد و بیرون رفت از مجلس - به این رنگ از بر ما رفت تا دیگر چه رنگ آید
ز آه گریه آلودم خط ز نگاریش سر زد - چو نم گیرد هوا ناچار بر آئینهٔ زنگ آید
چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی - که اهل عشق را ننگ از من بی‌نام و ننگ آید
حذر کن گزندم زین نخستین ای رقیب از دل - که در ره نیش کار دهر که راز سینه سنگ آید
نگویم قصهٔ دلتنگی خود محتشم با او - که ترسم من نیابم حاصلی و آن مه به تنگ آید

غزل شماره ۲۷۳

خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید - نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید
به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا - که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید
فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر - چنین ماهی ازین نیلوفری ایوان برون اید
خوش آن ساعت که از اطراف صحرا سر زند گردی - چو گرد از هم به پا شده محمل جانان برون آید
امان ده یکدم ای ماه مخالف حسبة لله - که طوفان خورده‌ای از ورطهٔ طوفان برون آید
غم جانم مخور ای همنشین اینک رسید آن کس - که آن شاه جهان از چشمهٔ حیوان برون آید
به مجلس محتشم را باز خندان می‌برد آن گل - معاذالله اگر این بار هم گریان برون آید