فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۶۹

قضا از آسمان هرگه در بیداد بگشاید - زمین بر من زبان بهر مبارک باد بگشاید
به خاک از رشحهٔ خون نقش شیرین آید ولیلی - رگ فرهاد و مجنون را اگر فصاد بگشاید
خط پرویز را از عشق خود در وادی شیرین - که هر جا مشکلی در ره بود فرهاد بگشاید
زبان عجز بگشاید که ای شاه جفا پیشه - کز استیلا کمین بر صید و خود صیاد بگشاید
قضا پیش از محل تیر بلائی گر کند پرکش - نگهدارد که روزی بر من ناشاد بگشاید
در حرمان که دارد صبر دخلی در گشاد آن - کلیدش هست چون بر گشته بیداد بگشاید
گره از تار زلفش محتشم نتوان گشود اما - اگر توفیق باشد کور مادرزاد بگشاید

غزل شماره ۲۷۰

غمزه‌اش دست چو بر غارت جان بگشاید - فتنهٔ صد ناوک پر کش ز کمان بگشاید
گر اشارت کند آن غمزه به فصاد نظر - در شب تار به مژگان رگ جان بگشاید
زان اشارت به عبارت چه رسد نوبت حرف - سحر بندد لب و اعجاز زبان بگشاید
با ته پیرهنش چون ببر آرم که فتد - رعشه بر دست تصرف چو میان بگشاید
سازدم چون تف صحرای جنون سایه طلب - مرغ غم بال کران تا به کران بگشاید
بهر خاشاک دل ما شده گرداب بلا - اژدهائی که پی طعمه دهان بگشاید
صبح محشر نفس صور چو افتد به شمار - دادخواهان تو را راه فغان بگشاید
تا شه وصل به دولت نزند تخت دوام - کی در مملکت امن و امان بگشاید -
باد سرگشته به راه غمت آن سست قدم - که چو پر کار بهم کام گران بگشاید
مدعی را ببر آن گونه به گردون که دلم - رشته از بال و پر مرغ کمان بگشاید
می بکش با کس و مگذار که آه من زار - پرده از چهرهٔ صد راز نهان بگشاید
کاه دیوار شدن محتشم اولیست که عشق - کوچه‌ای هست که راه تو از آن بگشاید

غزل شماره ۲۷۱

ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید - به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید
چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل - که دارد قید گل از سنبل و شمشاد نگشاید
رگ باریک جانم خود به مژگان سیه بگشا - که بیمار تو را این مشکل از فصاد نگشاید
نخواهی داد اگر داد کسی رخ بر کسی منما - که دیگر دادخواهان را رگ فریاد نگشاید
تو ای دل چون به بسمل لایقی بگذر ز آزادی - که بنداز گردن صیدی چنین صیاد نگشاید
بزور دست و پائی بندهٔ خود را دگر بگشا - که روزی راه طعن بندهٔ آزاد نگشاید
ز آه من گشادی بر در آن دل نشد پیدا - دلی کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشاید
گشاد درد زین کاخ از درون جستم ندا آمد - که از بیرون در این خانه گر بگشاد نگشاید
بگو ای محتشم با ناصح خود بین که بی حاصل - زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشاید