غزل شماره ۲۶۵
به گوشم مژدهٔ وصل از در و دیوار میآید - دلم هم میتپد الله امشب یار میآید
سپند آتش شوقم که هردم هاتفی دیگر - بگوشم میزند کان آتشین رخسار میآید
بسوی در ز شوق افتان و خیزان میروم هر دم - تصور میکنم کان سرو خوش رفتار میآید
عبیر افشان نسیمی کاینچنین مدهوشم از بویش - ز عطرستان آن گیسوی عنبریار میآید
چو دایم از دو جانب میکند تیز آتش غیرت - اگر میآید امشب جزم با اغیار میآید
مدام از انتظار وعدهٔ او مضطرب بودم - ولی هرگز نبود این اضطراب این بار میآید
بفهمانم به دشمن چون ببرم پایش از بزمت - که از بیدست و پائی این قدرها کار میآید
چو نبود عشق عاشق سرسر هر چند لیلی را - سر مجنون نباشد بر سرش ناچار میآید
چه نقصان محتشم گر دل رود بر باد ازین شادی - به حمدالله که گر دل میرود دلدار میآید
غزل شماره ۲۶۶
سخن کز حال خود گویم ز حرفم بوی درد آید - بلی حال دگر دارد سخن کز روی درد آید
چنان خو کرده با دردش دل اندوهگین من - که روزی صد ره از راحت گریزد سوی درد آید
نجات از درد جستن عین بی دردیست میدانم - کزو هر ساعتی درد دگر بر روی درد آید
ره غمخانهٔ من پرسد از اهل نیاز اول - ز ملک عافیت هرکس به جستجوی درد آید
مبادا غیر زانوی وصالش عاقبت بالین - سری کز هجر یاری بر سرزانوی درد آید
به قدر سوز بخشد سوز بی دردان دوران را - به دل هر ناوکی کز قوت بازوی درد آید
چنان افسرده است ای دل ملال آباد بی دردی - که روزی محتشم صدره بسیر کوی درد آید
غزل شماره ۲۶۷
به خاکم آن بت اگر با رقیب درگذر آید - ز مضطرب شدن من زمین به لرزه درآید
به دشت و کوه چو از داغ عشق گریم و نالم - ز خاک لاله بروید ز سنگ ناله برآید
ز غمزهٔ تیز نگه دیر در کمان نهد آن مه - ولی هنوز بود در کمان که بر جگر آید
نشانه گم شود از غایت هجوم نظرها - چو تیر غمزه آن شوخ از کمان بدر آید
کمان می کشیش آتشم به خرمن جان زد - نعوذبالله از آن دم که مست در نظر آید
تو را ببر من کوتاه دست چون کشم آسان - که با خیال تو دستم به زور در کمر آید
زمانه خوی تو دارد که تیزتر کند از کین - به جان محتشم آن نیشتر که پیشتر آید