غزل شماره ۲۶۳
رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید - سری کز بی سرانجامی به سامان دیر میآید
به پیراهن دریدن تا به دامان میرود دستم - ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر میآید
صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان - به جولان آن سوار گرم جولان دیر میآید
دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او - سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر میآید
از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب - به استقبال جانهم رفت و جانان دیر میآید
دلم بهر نگاه آخرین هم میتپد آخر - که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر میآید
طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی - که بر بالین بیماران هجران دیر میآید
غزل شماره ۲۶۴
صبا از کشور آن پاکدامان دیر میآید - ز یوسف بوی پیراهن به کنعان دیر میآید
سواری تند در جولان و شوری نیست در میدان - چرا آن شهسوار افکن به میدان دیر میآید
مگر از سیل اشگم پای قاصد در گلست آنجا - که سخت این بار از آن راه بیابان دیر میآید
همانا باد هم خوش کرده منزلگاه جانان را - که بر بالین این بیمار گریان دیر میآید
تو را انگشت همدم کافت جان تو زود آمد - مرا این میکشد کان آفت جان دیر میآید
برای میهمانی میکنم دل را کباب اما - دلم بسیار میسوزد که مهمان دیر میآید
تو داری محتشم ز آشوب دوران کلفتی منهم - دلی پر غصه کان آشوب دوران دیر میآید
غزل شماره ۲۶۵
به گوشم مژدهٔ وصل از در و دیوار میآید - دلم هم میتپد الله امشب یار میآید
سپند آتش شوقم که هردم هاتفی دیگر - بگوشم میزند کان آتشین رخسار میآید
بسوی در ز شوق افتان و خیزان میروم هر دم - تصور میکنم کان سرو خوش رفتار میآید
عبیر افشان نسیمی کاینچنین مدهوشم از بویش - ز عطرستان آن گیسوی عنبریار میآید
چو دایم از دو جانب میکند تیز آتش غیرت - اگر میآید امشب جزم با اغیار میآید
مدام از انتظار وعدهٔ او مضطرب بودم - ولی هرگز نبود این اضطراب این بار میآید
بفهمانم به دشمن چون ببرم پایش از بزمت - که از بیدست و پائی این قدرها کار میآید
چو نبود عشق عاشق سرسر هر چند لیلی را - سر مجنون نباشد بر سرش ناچار میآید
چه نقصان محتشم گر دل رود بر باد ازین شادی - به حمدالله که گر دل میرود دلدار میآید