غزل شماره ۲۶۱
چشمم چو روز واقعه در خواب میشود - کین من از دل تو عنان تاب میشود
گفتی که آتشت بنشانم به آب تیغ - تا تیغ میکشی دل من آب میشود
در مجلسی که باده باغیار میدهی - خون جگر حوالهٔ احباب میشود
از روی سیمگون چو سحر پرده میکشی - مه بر فلک ز شرم تو سیماب میشود
در طاعت از تواضعت اندیشهٔ جواب - جنبش فکن در ابروی محراب میشود
آن وعدهٔ دروغ تو هم گه گهی نکوست - کارام بخش عاشق بیتاب میشود
از بخت تیره هرچه طلب کرد محتشم - چون کیمیای وصل تو نایاب میشود
غزل شماره ۲۶۲
حسن را گر ناز او کالای دکان میشود - زود نرخ جان درین بازار ارزان میشود
طبع آلایش گزینی کادم بیچاره داشت - جبرئیل از پرتوش آلوده دامان میشود
صبر بیحاصل که جز عشق و مشقت هیچ نیست - یک هنر دارد کزو جان دادن آسان میشود
شد سرای دل خراب و یافت قصر جان شکست - این زمان خود رخنه در بنیاد ایمان میشود
سینه چاکانرا چه نسبت با کسی کز نازکی - نیم چاکی گاه گاهش در گریبان میشود
میشود صیاد پنهان میکند آن گاه صید - میکند آن ماه صید آن گاه پنهان میشود
ور خورد در ظلمت از دست کسی آب حیات - پس بداند کان منم بی شک پشیمان میشود
گفتمش بر قتل فرمان کن از دردم به جان - خنده زد کاین خود نخواهد شد ولی آن میشود
محتشم یا گریه را رخصت مده یا صبر کن - تا منادی در دهم کامروز طوفان میشود
غزل شماره ۲۶۳
رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید - سری کز بی سرانجامی به سامان دیر میآید
به پیراهن دریدن تا به دامان میرود دستم - ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر میآید
صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان - به جولان آن سوار گرم جولان دیر میآید
دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او - سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر میآید
از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب - به استقبال جانهم رفت و جانان دیر میآید
دلم بهر نگاه آخرین هم میتپد آخر - که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر میآید
طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی - که بر بالین بیماران هجران دیر میآید