غزل شماره ۲۶۰
چو کار به رغم از امید وصل تنگ شود - سرور در دل عاشق گران درنگ شود
چو سنگ تفرقه بخت افکند به راه وصال - سمند سعی در آن سنگلاخ لنگ شود
خوش آن که بر سر صیدی ز پیش دستیها - میان غمزه و ناز تو طرح جنگ شود
هزار خانه توان در ره فراغت ساخت - چو عشق خانه برانداز نام و ننگ شود
رقیب ازو طلبد کام و من به این سرگرم - که دانم از دم افسرده موم سنگ شود
هوای غیر تصرف کند چو در معشوق - عذار شاهد عصمت شکسته رنگ شود
ز اشگ محتشم آن دوست در خطر که مدام - زنم بر آینه جوهر به دل به زنگ شود
غزل شماره ۲۶۱
چشمم چو روز واقعه در خواب میشود - کین من از دل تو عنان تاب میشود
گفتی که آتشت بنشانم به آب تیغ - تا تیغ میکشی دل من آب میشود
در مجلسی که باده باغیار میدهی - خون جگر حوالهٔ احباب میشود
از روی سیمگون چو سحر پرده میکشی - مه بر فلک ز شرم تو سیماب میشود
در طاعت از تواضعت اندیشهٔ جواب - جنبش فکن در ابروی محراب میشود
آن وعدهٔ دروغ تو هم گه گهی نکوست - کارام بخش عاشق بیتاب میشود
از بخت تیره هرچه طلب کرد محتشم - چون کیمیای وصل تو نایاب میشود
غزل شماره ۲۶۲
حسن را گر ناز او کالای دکان میشود - زود نرخ جان درین بازار ارزان میشود
طبع آلایش گزینی کادم بیچاره داشت - جبرئیل از پرتوش آلوده دامان میشود
صبر بیحاصل که جز عشق و مشقت هیچ نیست - یک هنر دارد کزو جان دادن آسان میشود
شد سرای دل خراب و یافت قصر جان شکست - این زمان خود رخنه در بنیاد ایمان میشود
سینه چاکانرا چه نسبت با کسی کز نازکی - نیم چاکی گاه گاهش در گریبان میشود
میشود صیاد پنهان میکند آن گاه صید - میکند آن ماه صید آن گاه پنهان میشود
ور خورد در ظلمت از دست کسی آب حیات - پس بداند کان منم بی شک پشیمان میشود
گفتمش بر قتل فرمان کن از دردم به جان - خنده زد کاین خود نخواهد شد ولی آن میشود
محتشم یا گریه را رخصت مده یا صبر کن - تا منادی در دهم کامروز طوفان میشود