غزل شماره ۲۵۳
دست به دست همچو گل آن بت مست میرود - گر ز پیش نمیروم کار ز دست میرود
من به رهش چو بیدلان رفته ز دست و آن پری - دست به دوش دیگران سر خوش و مست میرود
دل به اراده میدهد جان به کمند زلف او - ماهی خون گرفته خود جانب شست میرود
من به خیال قامتت میروم از جهان برون - شیخ به فکر طوبی از همت پست میرود
بار چو بستم از درت مانع رفتنم مشو - زان که مسافر از وطن بار چو بست میرود
خانهپرست از ریا رفت و به کعبه کرد جا - کعبهٔ ماست هر کجا بادهپرست میرود
گیسوی حور اگر بود دام فسون ز قید آن - مرغ که جست میپرد صید که رست میرود
کلک زبان محتشم در صفت تو ای صنم - هر سخنی که زد رقم دست به دست میرود
غزل شماره ۲۵۴
آن که اشگم از پیش منزل به منزل میرود - وه که با من وعده میفرمود و با دل میرود
اشگم از بی دست و پائی در پی این دل شکار - بر زمین غلطان چو مرغ نیم به سمل میرود
حال مستعجل وصالی چون بود کاندر وداع - تا گشاید چشم تر بیند که محمل میرود
با وجود آن که ضبط گریه خود میکنم - ناقهاش از اشک من تا سینه در گل میرود
نوگلی کازارش از جنبیدن باد صباست - آه کز آه من آزرده غافل میرود
محتشم بهر نگاه آخرین در زیر تیغ - میکند عجزی که خون از چشم قاتل میرود
غزل شماره ۲۵۵
باز ما را جان به استقبال جانان میرود - تن به جا میماند و دل همره جان میرود
باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر زمان - بیخود از وسواس دل سوی گریبان میرود
باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت - بر زبان نطقم اول آه و افغان میرود
باز خواهم غوطه زد در خون که از بحر درون - سوی چشمم ابر خون باری شتابان میرود
باز دست از دیده خواهم شست گز عیب کسان - میکند ایما که آن یوسف ز کنعان میرود
باز محکم میشود با درد پیمان دلم - کاینچنین بردم گمان کان سست پیمان میرود
باز لازم شد وداع جان که هردم هاتقی - با دلم آهسته میگوید که جانان میرود
باز درخواب پریشان دیدنم شب تا به روز - چون نباشم کز کف آن زلف پریشان میرود
محتشم در عشق رفت آن صبر و سامانی که بود - بخت اکنون از من بیصبر و سامان میرود