غزل شماره ۲۵۱
ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود - هزار پیک نظر در قفای آن بدود
به غیرتم ز نگاه کشیدهٔ تو که دید - خدنگ نیمکشی کاندر استخوان بدود
خدنگ ناز تو تیریست کز کمان غرور - نجسته تا پروسوفار در نشان بدود
من و تغافل چشمی که سردهد چو نگاه - ز تیزی مژه در ریشههای جان بدود
ز تاب رفتن محمل مقیم هامون را - نه پای آن که ز دنبال کاروان بدود
فتاده نقد دلی در میان صد دل بر - به عشوه گوی که بردارد از میان بدود
ز بیم خشگ بماند اگر دود صد بار - شکایت از ته دل تا سر زبان بدود
ز برق آه من امشب ستاره نزدیکست - که آب گردد و بر روی آسمان بدود
دعای دیر اثر پیک آه میطلبد - که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود
سمند ناز چو رانی گذر به محتشم آر - که در رکاب به این پای ناروان بدود
غزل شماره ۲۵۲
اول منزل عشقست بیابان فنا - عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود
رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست - که به تحریک نشینندهٔ محمل برود
عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد - دل به آن ناحیه جهلست که عاقل برود
دارد آن غمزه کمانی که به چشم نگران - ناوکی سردهد آهسته که تا دل برود
دارم از خوف و رجا کشتی سر گردانی - که نه در ورطه بماند نه به ساحل برود
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق - نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود
ابر رحمت چو ترشح کند امید کزان - رقم قتل من از نامهٔ قاتل برود
دیر پروای کسی بشنو و تاخیر مکن - تا به آن مرتبه تاخیر به ساحل برود
گر کنی قصد قتالی و نیالائی تیغ - خون ز بسمل گه صد ناشده بسمل برود
محتشم لال شود طوطی طبعم میگفت - اگر آن آینه رویم ز مقابل برود
غزل شماره ۲۵۳
دست به دست همچو گل آن بت مست میرود - گر ز پیش نمیروم کار ز دست میرود
من به رهش چو بیدلان رفته ز دست و آن پری - دست به دوش دیگران سر خوش و مست میرود
دل به اراده میدهد جان به کمند زلف او - ماهی خون گرفته خود جانب شست میرود
من به خیال قامتت میروم از جهان برون - شیخ به فکر طوبی از همت پست میرود
بار چو بستم از درت مانع رفتنم مشو - زان که مسافر از وطن بار چو بست میرود
خانهپرست از ریا رفت و به کعبه کرد جا - کعبهٔ ماست هر کجا بادهپرست میرود
گیسوی حور اگر بود دام فسون ز قید آن - مرغ که جست میپرد صید که رست میرود
کلک زبان محتشم در صفت تو ای صنم - هر سخنی که زد رقم دست به دست میرود