فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۵۰

سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود - فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود
نمی‌دانم چرا برداشت از من سایهٔ رحمت - سهی سروی که دارد عالمی را رد پناه خود
کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله - گدائی را چه حد سرکشی با پادشاه خود
میندیش از جزا هرچند فاشم کشته‌ای ای مه - که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود
شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم - تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود
به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت - به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود
چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو - به این امید گاهی بر در امید گاه خود

غزل شماره ۲۵۱

ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود - هزار پیک نظر در قفای آن بدود
به غیرتم ز نگاه کشیدهٔ تو که دید - خدنگ نیمکشی کاندر استخوان بدود
خدنگ ناز تو تیریست کز کمان غرور - نجسته تا پروسوفار در نشان بدود
من و تغافل چشمی که سردهد چو نگاه - ز تیزی مژه در ریشه‌های جان بدود
ز تاب رفتن محمل مقیم هامون را - نه پای آن که ز دنبال کاروان بدود
فتاده نقد دلی در میان صد دل بر - به عشوه گوی که بردارد از میان بدود
ز بیم خشگ بماند اگر دود صد بار - شکایت از ته دل تا سر زبان بدود
ز برق آه من امشب ستاره نزدیکست - که آب گردد و بر روی آسمان بدود
دعای دیر اثر پیک آه می‌طلبد - که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود
سمند ناز چو رانی گذر به محتشم آر - که در رکاب به این پای ناروان بدود

غزل شماره ۲۵۲

اول منزل عشقست بیابان فنا - عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود
رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست - که به تحریک نشینندهٔ محمل برود
عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد - دل به آن ناحیه جهلست که عاقل برود
دارد آن غمزه کمانی که به چشم نگران - ناوکی سردهد آهسته که تا دل برود
دارم از خوف و رجا کشتی سر گردانی - که نه در ورطه بماند نه به ساحل برود
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق - نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود
ابر رحمت چو ترشح کند امید کزان - رقم قتل من از نامهٔ قاتل برود
دیر پروای کسی بشنو و تاخیر مکن - تا به آن مرتبه تاخیر به ساحل برود
گر کنی قصد قتالی و نیالائی تیغ - خون ز بسمل گه صد ناشده بسمل برود
محتشم لال شود طوطی طبعم می‌گفت - اگر آن آینه رویم ز مقابل برود