فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۴۹

بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود - بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود
از راه نارسیده شهنشاه عشق او - عالم به باد داده ز گرد سپاه خود
گردید عام نشاء عشق آن چنانکه یافت - آثار آن چرنده در آب و گیاه خود
زان همنشین ستاره که می‌تابد از زمین - شرمنده است چرخ ز خورشید و ماه خود
زان شد بلند آتش رسوائیم که دوش - نوعی ندیدمش که کنم ضبط آه خود
یک شهر شد به باد دو روزی خدای را - خالی کن از نظار گیان جلوه‌گاه خود
خوش آن که خود بکشتم آئینی و بعد قتل - نسبت کنی به مدعی من گناه خود
ذوق مرا پیاپی اگر از جفای خویش - هم خود شوی ز جانب من عذرخواه خود
خواهی که دامنت رهد از چنگ محتشم - بردار زود خار وجودش ز راه خود

غزل شماره ۲۵۰

سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود - فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود
نمی‌دانم چرا برداشت از من سایهٔ رحمت - سهی سروی که دارد عالمی را رد پناه خود
کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله - گدائی را چه حد سرکشی با پادشاه خود
میندیش از جزا هرچند فاشم کشته‌ای ای مه - که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود
شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم - تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود
به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت - به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود
چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو - به این امید گاهی بر در امید گاه خود

غزل شماره ۲۵۱

ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود - هزار پیک نظر در قفای آن بدود
به غیرتم ز نگاه کشیدهٔ تو که دید - خدنگ نیمکشی کاندر استخوان بدود
خدنگ ناز تو تیریست کز کمان غرور - نجسته تا پروسوفار در نشان بدود
من و تغافل چشمی که سردهد چو نگاه - ز تیزی مژه در ریشه‌های جان بدود
ز تاب رفتن محمل مقیم هامون را - نه پای آن که ز دنبال کاروان بدود
فتاده نقد دلی در میان صد دل بر - به عشوه گوی که بردارد از میان بدود
ز بیم خشگ بماند اگر دود صد بار - شکایت از ته دل تا سر زبان بدود
ز برق آه من امشب ستاره نزدیکست - که آب گردد و بر روی آسمان بدود
دعای دیر اثر پیک آه می‌طلبد - که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود
سمند ناز چو رانی گذر به محتشم آر - که در رکاب به این پای ناروان بدود