غزل شماره ۲۴۵
دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود - نارسیده بر سر من باز گردیدن چه بود
تشنهای را کز تمنا عاقبت میسوختی - آب از بازیچهاش بر لب رسانیدن چه بود
خستهای را کز جفا میکردی آخر قصد جان - در علاجش اول آن مقدار کوشیدن چه بود
گر دلت نشکفته بود از گریهٔ پردرد من - سر فرو بردن چو گل در جیب و خندیدن چه بود
گرنه مرگ من به کام دشمنان میخواستی - بهر قتلم با رقیب آن مصلحت دیدن چه بود
ور نبودت ننگ و عار از کشتن من بعد قتل - آن تاسف خوردن و انگشت خائیدن چه بود
محتشم ای گشته در عالم بدین داری علم - بعد چندین ساله زهد این بت پرستیدن چه بود
غزل شماره ۲۴۶
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود - یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود
مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من - کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود
دور از بزم تو ماندم که ز میشستم دست - ورنه آن کس که مرا توبه ز می داد که بود
تا به خاک رهم از کینه برابر کردی - آن که پا بر سرم از دست تو ننهاد که بود
بخت دور از تو چه میکرد به خواب اجلم - آن که ننمود درین واقعه ارشاد که بود
چون به ناشادی مردم ز تو شادان بودم - آن که ناشادی من دید و نشد شاد که بود
چون تو ماهی که نترسید ز آه من و داد - خرمن محتشم دلشده برباد که بود
غزل شماره ۲۴۷
جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود - آن که صد مشکلش از زلف تو نگشاد که بود
غیر من کز تو به پابوس سگان خورسندم - آن که روئی به کف پای تو ننهاد که بود
جز دل من که فلک بسته به رو راه نشاط - آن که بر وی دری از وصل تو نگشاد که بود
بعد حرمان من نامهٔ سیاه آن که به تو - برگ سبزی و پیامی نفرستاد که بود
تا بریدی ز من ای گنج مراد آنکه نساخت - دل ویران به ملاقات تو آباد که بود
جز من تنگ دل ای خسرو شیرین دهنان - عمرها از تو به جان کندن فرهاد که بود
جز تو در ملک دل محتشم ای شوخ بلا - آن که داد ستم و جور و جفا داد که بود