غزل شماره ۲۴۲
دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود - یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود
شد درد دل فزون که به عیسی دمی چنان - دل خستهای چنین دو نفس هم نفس نبود
بختم ز وصل یک دمه آن مرهمی که ساخت - تسکین ده جراحت چندین هوس نبود
ظل همای وصل که گسترده شد مرا - بر سر به قدر سایهٔ بال مگس نبود
بردی مرا به نقش وفا نقد جان ز دست - این دستبرد جان کسی حد کس نبود
در گرمی وصال تمامم بسوختی - این نیم لطف از تو مرا ملتمس نبود
گر پشت دست خویش گزد محتشم سزد - جز یک دمش به وصل تو چون دسترس نبود
غزل شماره ۲۴۳
گر شود پامال هجر این تن همان گیرم نبود - ور رود دل نیز یک دشمن همان گیرم نبود
گر دلم در سینه سوزان نباشد گو مباش - اخگری در گوشهٔ گلخن همان گیرم نبود
ز آفتاب هجر مغز استخوانم گو بریز - در چراغ مرده این روغن همان نگیرم نبود
ملک جانی کز خرابیها نمیارزد به هیچ - گر فراق از من بگیرد من همان گیرم نبود
دیده گر خواهد شدن از گریه ویران کو بشو - در دل تاریک این روزن همان گیرم نبود
ناله از ضعف تنم گر برنیاید گو میا - در سرای سینه این شیون همان گیرم نبود
چون به تحریک تو میرانند ازین گلشن مرا - جا کنم در گلخن این گلشن هما نگیرم نبود
بود نافرمان دلی با من همان گیرم نزیست - بود بی سامان سری بر تن همان گیرم نبود
گفتم از عشقت به زاری محتشم دامن کیشد - گفت یک رسوای تر دامن همان گیرم نبود
غزل شماره ۲۴۴
دی به شیرین عشوه هر دم سوی من دیدن چه بود - وز پی آن زهر از ابرو چکانیدن چه بود
گر نبودی بر سر آتش ز اعراض نهان - همچو موی خویشتن بر خویش پیچیدن چه بود
گربدی از من نمیگفتند خاصان پیش تو - تیر تیز اندر حکایت سوی چه بود
ور نبودی بر سر آزار من در انجمن - حرف جرمم یک سر از بدخواه پرسیدن چه بود
گر به دل با من نبودی بذر طعنم غیر را - منع کردن وز قفا چشمک رسانیدن چه بود
بزم خاصی گر نهان از من نمیآراستی - بی محل اسباب عیش از بزم برچیدن چه بود
گر نبودت در کمان تیر غضب مخصوص من - چین برد ابرو در رخ اغیار خندیدن چه بود
دی به بزم از غیر آن احوال پرسیدن نداشت - من چو واقف گشتم آن خاموش گردیدن چه بود
محتشم را گر نمیدانستی از نامحرمان - پش غیر از وی جمال راز پوشیدن چه بود