فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۳۹

دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود - در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت - ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود
کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی - آن چه بر من می‌نمود آسان باو دشوار بود
هرچه در دل داشتم او را به خاطر می‌گذشت - بی‌نیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود
گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم - پردهٔ شرم از دو جانب مانع دیدار بود
آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس - معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود
من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر - ترک آن صحبت نمی‌کردم ولی ناچار بود

غزل شماره ۲۴۰

گنج وصل او به چون من بی‌وفائی حیف بود - همچو او شاهی به همچون من گدائی حیف بود
یاری آن نازنین کش بت پرستیدن سزاست - با چو من ناکس پرستی ناسزائی حیف بود
آشنائی‌های او کز الفت جان خوشتر است - با چو من بد الفتی نا آشنائی حیف بود
عهد مهر و شرط یاری کز وفا کرد آن نگار - با چو من بدعهد شرط و بی‌وفائی حیف بود
راست قولیهای او در ماجراهای نهان - با چو من کج بحث و کافر ماجرائی حیف بود
چون ز من جز بیوفائی سر نزد نسبت باو - بر سرم میزد اگر سنگ جفائی حیف بود
قصه کوته محتشم با چون تو کج خلق آدمی - آن چنان طوبی قدی حورا لقائی حیف بود

غزل شماره ۲۴۱

مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود - ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود
مرا کشنده‌ترین ورطهٔ محل وداع - سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود
فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست - یکی که مایهٔ رشگ هزار دشمن بود
کشید روز به شامم چه شام آن که درو - ستارهٔ سحر روز مرگ روشن بود
وزید باد فراقی چه باد آنکه ز دهر - برندهٔ من بر باد رفته خرمن بود
رسید سیل فنائی چه سیل آن که رهش - به مامن من مجنون دشت مسکن بود
برآمد ابر بلائی چه ابر آن که نخست - ترشحش ز برای خرابی من بود
چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت - به باد می‌شد ازو هر سری که بر تن بود
بسوخت محتشم اول که از سپاه فراق - ستیزه یزک اندروی آتش افکن بود