غزل شماره ۲۳۸
همنشین امشب اگر آن بت چنین خواهد بود - کنج ویرانهٔ ما شاه نشین خواهد بود
زهره در مجلس ما سجده ز مه خواهد خواست - میر مجلس اگر آن زهره جبین خواهد بود
آتش از غیرت این خانه به خود خواهد زد - هر پری خانه که در روی زمین خواهد بود
ای که آگه نهای از آمدن آن بت مست - ساعتی باش که صحبت به ازین خواهد بود
پیش آن بت که سراپردهٔ جان منزل اوست - کمترین پیشکش ما دل و دین خواهد بود
از بهشتی صفتی غمکدهٔ ما امشب - با سراپردهٔ فردوس قرین خواهد بود
محتشم محفل ما امشب از آن غیرت حور - من برآنم که به از خلد برین خواهد بود
غزل شماره ۲۳۹
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود - در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت - ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود
کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی - آن چه بر من مینمود آسان باو دشوار بود
هرچه در دل داشتم او را به خاطر میگذشت - بینیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود
گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم - پردهٔ شرم از دو جانب مانع دیدار بود
آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس - معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود
من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر - ترک آن صحبت نمیکردم ولی ناچار بود
غزل شماره ۲۴۰
گنج وصل او به چون من بیوفائی حیف بود - همچو او شاهی به همچون من گدائی حیف بود
یاری آن نازنین کش بت پرستیدن سزاست - با چو من ناکس پرستی ناسزائی حیف بود
آشنائیهای او کز الفت جان خوشتر است - با چو من بد الفتی نا آشنائی حیف بود
عهد مهر و شرط یاری کز وفا کرد آن نگار - با چو من بدعهد شرط و بیوفائی حیف بود
راست قولیهای او در ماجراهای نهان - با چو من کج بحث و کافر ماجرائی حیف بود
چون ز من جز بیوفائی سر نزد نسبت باو - بر سرم میزد اگر سنگ جفائی حیف بود
قصه کوته محتشم با چون تو کج خلق آدمی - آن چنان طوبی قدی حورا لقائی حیف بود