فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۳۳

رندان که نقد جان به می ناب می‌دهند - باغ حیات را به قدح آب می‌دهند
عشق تو بسته خوابم و چشمانت از فریب - دل را نوید وصل تو در خواب می‌دهند
بازی دهندگان وصال محال تو - ما را نشان به گوهر نایاب می‌دهند
فیضی که آتشین دم عیسی به مرده داد - در دیر ساقیان به می ناب می‌دهند
داری دوزخ که روز و شب از حسن بی‌زوال - پرتو به مهر و نور به مهتاب می‌دهند
من دل ز تودهٔ ته گلخن نمی‌کنم - جایم اگر به بستر سنجاب می‌دهند
مهر آزماست زهر وفا محتشم از آن - شیرین لبان مدام با حباب می‌دهند

غزل شماره ۲۳۴

ملامت گو که گاهی همچو ماه از روزنت بیند - بیاید کاشکی در روزن چشم منت بیند
سمن را رعشه درتابد که از باد سحرگاهی - براندام چو گل لرزیدن پیراهنت بیند
در آغوش خیالت جذبه‌ای می‌خواهد این مخمور - که چون آید به خود دست خود اندر گردنت بیند
به میزان نظر سنجد گرانیهای حسنت را - کسی کاندر خرام آرام چابک توسنت بیند
شناسای عیار قلب شاهی ای شهنشه کو - که توسن راندن و شاهانه ترکش بستنت بیند
تو آن شمعی که در هر محفلی کافروزدت دوران - ز آه حاضران صد شعله در پیرامنت بیند
رود بر باد گر کشت حیات محتشم زان مه - که گرد خوشه چینت را به گرد خرمنت بیند

غزل شماره ۲۳۵

دیشب که بر لبت لب جام شراب بود - بر آتش حسد دل عاشق کباب بود
در انتظار این که تو ساقی شوی مگر - جان قدح طپان و دل شیشه آب بود
من مضطرب بر آتش غیرت که دم به دم - می پرده سوز خلوتیان حجاب بود
بیدار بود دیدهٔ کید رقیب لیک - از عصمت تو چشم حوادث به خواب بود
پاست فرشته داشت که در مجلسی چنان - بودی تو مست و عاشق مسکین خراب بود
میسوختی چو ز آتش می پرده‌های شرم - آن کایستاده به رویت نقاب بود
ننهاد کس پیاله ز کف غیر محتشم - کز مشرب تو در قدحش خون ناب بود