فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۲۹

لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمی‌کند - آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمی‌کند
از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان - با من خسته میکنی شعله به خس نمی‌کند
راحله از درت روان کردم و این دل طپان - می‌کند امشب از فغان آن چه جرس نمی‌کند
از خم زلف بعد ازین جا منما به مرغ دل - مرغ قفس شکن دگر میل قفس نمی‌کند
مرغ دلی که می‌جهد خاصه ز دام حیله‌ای - دانه اگر ز در بود باز هوس نمی‌کند
محتشم از کمند شد خسته چنان که چون توئی - می‌رود از قفا و او روی به پس نمی‌کند

غزل شماره ۲۳۰

آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند - دوستان بی موجبی با دوستداران این کنند
در ره رخشت فتادم خاک من دادی به باد - شهسواران در روش با خاکساران این کنند
مرهم از تیر تو جستم زخم بیدادم زدی - دلنوازان جان من با دل فکاران این کنند
خواستم تسکین سپند آتشت کردی مرا - ای قرار جان و دل با بی قراران این کنند
رو به شهر وصل کردم تا عدم راندی مرا - آخر ایمه با غریبان شهریاران این کنند
من غمت خوردم تو بر رغمم شدی غمخوار غیر - با حریفان غم خود غمگساران این کنند
محتشم در جان سپاری بود و خونش ریختی - ای هزارت جان فدا با جان سپاران این کنند

غزل شماره ۲۳۱

آسودگان چو نشئه درد آرزو کنند - آیند و خاک کشتهٔ تیغ تو بو کنند
یک دم اگر ستم نکنی میرم از الم - بیچاره آن کسان که به لطف تو خو کنند
ای دل رسی چه بر در بیت‌الحرام وصل - کاری مکن که بر رخ ما در فرو کنند
کو صبر با دو چشم نظر باز خویش را - تگزارم از حسد که نگاهی درو کنند
ساقی مزن به زهد فروشان صلای می - زین قوم بدنماست که کاری نکو کنند
از روی زاهدان نرود گرد تیرگی - صد بار اگر به چشمه کوثر وضو کنند
پویندگان خلد برین را خبر کنید - تا همچو محتشم به خرابات رو کنند