فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۲۸

عجب که دولت من بی‌بقائیی نکند - بهانه جوی من از من جداییی نکند
ز دادخواه پرست آن گذر عجب کامروز - برون نیاید و تیغ آزماییی نکند
چه دلخوشی بودم زان مسیح دم که مرا - هلاک بیند و معجز نماییی نکند
برش ادا نکنم مدعای خود هرگز - که مدعی ز حسد بد اداییی نکند
زمان وصل حبیب از پی هلاک رقیب - خوش است عمر اگر بی وفائیی نکند
نشان دهم به سگش غایبانه مردم را - که با رقیب به سهو آشنائیی نکند
چنین که گشته ز می ذوق بخش ساقی دور - عجب که محتشم از وی گداییی نکند

غزل شماره ۲۲۹

لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمی‌کند - آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمی‌کند
از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان - با من خسته میکنی شعله به خس نمی‌کند
راحله از درت روان کردم و این دل طپان - می‌کند امشب از فغان آن چه جرس نمی‌کند
از خم زلف بعد ازین جا منما به مرغ دل - مرغ قفس شکن دگر میل قفس نمی‌کند
مرغ دلی که می‌جهد خاصه ز دام حیله‌ای - دانه اگر ز در بود باز هوس نمی‌کند
محتشم از کمند شد خسته چنان که چون توئی - می‌رود از قفا و او روی به پس نمی‌کند

غزل شماره ۲۳۰

آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند - دوستان بی موجبی با دوستداران این کنند
در ره رخشت فتادم خاک من دادی به باد - شهسواران در روش با خاکساران این کنند
مرهم از تیر تو جستم زخم بیدادم زدی - دلنوازان جان من با دل فکاران این کنند
خواستم تسکین سپند آتشت کردی مرا - ای قرار جان و دل با بی قراران این کنند
رو به شهر وصل کردم تا عدم راندی مرا - آخر ایمه با غریبان شهریاران این کنند
من غمت خوردم تو بر رغمم شدی غمخوار غیر - با حریفان غم خود غمگساران این کنند
محتشم در جان سپاری بود و خونش ریختی - ای هزارت جان فدا با جان سپاران این کنند