غزل شماره ۲۲۷
عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند - که درو غیر غنیمانه نگاهی نکند
آن چه با خرمن جانم بنگاهی کردی - برق هرچند بکوشد به گیاهی نکند
عشق تاراج گرت یک تنه با هر دو جهان - کرد کاری که به یک کلبه سپاهی نکند
شدم از سنگدلیهای تو خورسند به این - که کسی در دلت از وسوسه راهی نکند
منعم از ناله رسد پند دهی را که شود - هدف تیر نگاه تو و آهی نکند
من گرفتم گه نگه در تو گناهست ای بت - بنده این حوصله دارد که گناهی نکند
دیدم آن زلف و تغافل زدم آهم برخاست - نتوانست که تعظیم سیاهی نکند
آن چه با کوه شکیبم رخ تابان تو کرد - شعلهٔ آتش سوزنده به کاهی نکند
محتشم این همه از گریه نگردد رسوا - که تواند کند گاهی و گاهی نکند
غزل شماره ۲۲۸
عجب که دولت من بیبقائیی نکند - بهانه جوی من از من جداییی نکند
ز دادخواه پرست آن گذر عجب کامروز - برون نیاید و تیغ آزماییی نکند
چه دلخوشی بودم زان مسیح دم که مرا - هلاک بیند و معجز نماییی نکند
برش ادا نکنم مدعای خود هرگز - که مدعی ز حسد بد اداییی نکند
زمان وصل حبیب از پی هلاک رقیب - خوش است عمر اگر بی وفائیی نکند
نشان دهم به سگش غایبانه مردم را - که با رقیب به سهو آشنائیی نکند
چنین که گشته ز می ذوق بخش ساقی دور - عجب که محتشم از وی گداییی نکند
غزل شماره ۲۲۹
لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمیکند - آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمیکند
از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان - با من خسته میکنی شعله به خس نمیکند
راحله از درت روان کردم و این دل طپان - میکند امشب از فغان آن چه جرس نمیکند
از خم زلف بعد ازین جا منما به مرغ دل - مرغ قفس شکن دگر میل قفس نمیکند
مرغ دلی که میجهد خاصه ز دام حیلهای - دانه اگر ز در بود باز هوس نمیکند
محتشم از کمند شد خسته چنان که چون توئی - میرود از قفا و او روی به پس نمیکند