غزل شماره ۲۲۵
خدا اگر چه ز پاکان دعا قبول کند - دعا کنم من و گویم خدا قبول کند
فشاند آن که ز ما آستین رد به دو کون - کجا نیاز من بینوا قبول کند
ز روی ساعد سلطان پریده شهبازی - چگونه طعمه ز دست گدا قبول کند
در خز این درد و دوا چه بگشایند - که غیر بی جگر آنجا دوا قبول کند
بلا و عافیت آیند اگر به معرض عرض - حریف عشق بلاشک بلا قبول کند
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک - که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست - کسی که درد ندارد کجا قبول کند
فقیه قابل عفو و فقیر نا قابل - ازین میانه کرم تا که را قبول کند
شوم چو محتشم از مقبلان راه خدا - گرم به بندگی آن بیوفا قبول کند
غزل شماره ۲۲۶
چشمت چو شهر غمزه را آرایش مژگان کند - صد رخنه زین آئین مرا در کشور ایمان کند
از کشتکان شهری پر و خلق از پی قاتل دوان - با نرگس فتان بگو تا غمزه را پنهان کند
اشک من از خواب سکون بیدار و مردم بی خبر - این سیل اگر آید چنین صدخانه را ویران کند
ماهی نهد دل بر خطر مرغ هوا یابد ضرر - آن دم که اشک و اه من در بحر و بر طوفان کند
گر مژدهٔ کشتن دهی زندانیان عشق را - صد یوسف از مصر طرب آهنگ این زندان کند
زینسان که من در عاشقی دارم حیات از درد او - میرم اگر عیسی دمی درد مرا درمان کند
گردد کمال حسن و عشق آن دم عیان بر منکران - کورا بهار خطر رسد ما را جنون طغیان کند
ای پردهدار از پیش او یک سو نشین بهر خدا - تا عرض حال خود گدا در حضرت سلطان کند
دشتی که سازد محتشم گرم از سموم آه خود - گر باد بر وی بگذرد صد خضر را بیجان کند
غزل شماره ۲۲۷
عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند - که درو غیر غنیمانه نگاهی نکند
آن چه با خرمن جانم بنگاهی کردی - برق هرچند بکوشد به گیاهی نکند
عشق تاراج گرت یک تنه با هر دو جهان - کرد کاری که به یک کلبه سپاهی نکند
شدم از سنگدلیهای تو خورسند به این - که کسی در دلت از وسوسه راهی نکند
منعم از ناله رسد پند دهی را که شود - هدف تیر نگاه تو و آهی نکند
من گرفتم گه نگه در تو گناهست ای بت - بنده این حوصله دارد که گناهی نکند
دیدم آن زلف و تغافل زدم آهم برخاست - نتوانست که تعظیم سیاهی نکند
آن چه با کوه شکیبم رخ تابان تو کرد - شعلهٔ آتش سوزنده به کاهی نکند
محتشم این همه از گریه نگردد رسوا - که تواند کند گاهی و گاهی نکند