غزل شماره ۲۲۴
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند - شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون - چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من - وادی دارم که آنجا مرغ پر میافکند
چون گریزد از بلا عاشق که آن ابرو کمان - ناوک مژگان به دلها بیخبر میافکند
سایه از لطف تن پاکش نمیافتد به خاک - جامه چون آن نازنین پیکر ز بر میافکند
وه که هرچند آن مهم نزدیک میخواهد به لطف - بختم از بیطالعی ها دورتر میافکند
هرگه آن مه بر ذقن میافکند چوگان زلف - محتشم در پای او چون گوی سر میافکند
غزل شماره ۲۲۵
خدا اگر چه ز پاکان دعا قبول کند - دعا کنم من و گویم خدا قبول کند
فشاند آن که ز ما آستین رد به دو کون - کجا نیاز من بینوا قبول کند
ز روی ساعد سلطان پریده شهبازی - چگونه طعمه ز دست گدا قبول کند
در خز این درد و دوا چه بگشایند - که غیر بی جگر آنجا دوا قبول کند
بلا و عافیت آیند اگر به معرض عرض - حریف عشق بلاشک بلا قبول کند
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک - که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست - کسی که درد ندارد کجا قبول کند
فقیه قابل عفو و فقیر نا قابل - ازین میانه کرم تا که را قبول کند
شوم چو محتشم از مقبلان راه خدا - گرم به بندگی آن بیوفا قبول کند
غزل شماره ۲۲۶
چشمت چو شهر غمزه را آرایش مژگان کند - صد رخنه زین آئین مرا در کشور ایمان کند
از کشتکان شهری پر و خلق از پی قاتل دوان - با نرگس فتان بگو تا غمزه را پنهان کند
اشک من از خواب سکون بیدار و مردم بی خبر - این سیل اگر آید چنین صدخانه را ویران کند
ماهی نهد دل بر خطر مرغ هوا یابد ضرر - آن دم که اشک و اه من در بحر و بر طوفان کند
گر مژدهٔ کشتن دهی زندانیان عشق را - صد یوسف از مصر طرب آهنگ این زندان کند
زینسان که من در عاشقی دارم حیات از درد او - میرم اگر عیسی دمی درد مرا درمان کند
گردد کمال حسن و عشق آن دم عیان بر منکران - کورا بهار خطر رسد ما را جنون طغیان کند
ای پردهدار از پیش او یک سو نشین بهر خدا - تا عرض حال خود گدا در حضرت سلطان کند
دشتی که سازد محتشم گرم از سموم آه خود - گر باد بر وی بگذرد صد خضر را بیجان کند