غزل شماره ۲۲۳
چون باز خواهد کز طلب جوینده را دور افکند - از لنترانی حسن هم آوازه در طور افکند
یارب چه با دلها کند محجوب خورشیدی که او - در پیکر کوه اضطراب از ذرهای نور افکند
چون بی خطر باشد کسی از شهسوار عشق وی - کو بر فرس ننهاده زین در عالمی شور افکند
بی شک رساند تیر خود آن گل رخ زرین کمال - گر در شب از یک روزه ره در دیدهٔ مور افکند
خوش بود گر از دل رسد حرف اناالحق بر زبان - غیرت به جرم کشف را ز آتش به منصور افکند
با ساقی ار نبود نهان کیفیت دیگر چه سان - آتش درین افسردگان از آب انگور افکند
بهر چه سر عشق را با بیبصر گوید کسی - بیهوده کس دارو چرا در دیده کور افکند
هرسو چراغی محتشم افروزد از رخسارها - یک شمع چون در انجمن پرتو به جمهور افکند
غزل شماره ۲۲۴
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند - شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون - چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من - وادی دارم که آنجا مرغ پر میافکند
چون گریزد از بلا عاشق که آن ابرو کمان - ناوک مژگان به دلها بیخبر میافکند
سایه از لطف تن پاکش نمیافتد به خاک - جامه چون آن نازنین پیکر ز بر میافکند
وه که هرچند آن مهم نزدیک میخواهد به لطف - بختم از بیطالعی ها دورتر میافکند
هرگه آن مه بر ذقن میافکند چوگان زلف - محتشم در پای او چون گوی سر میافکند
غزل شماره ۲۲۵
خدا اگر چه ز پاکان دعا قبول کند - دعا کنم من و گویم خدا قبول کند
فشاند آن که ز ما آستین رد به دو کون - کجا نیاز من بینوا قبول کند
ز روی ساعد سلطان پریده شهبازی - چگونه طعمه ز دست گدا قبول کند
در خز این درد و دوا چه بگشایند - که غیر بی جگر آنجا دوا قبول کند
بلا و عافیت آیند اگر به معرض عرض - حریف عشق بلاشک بلا قبول کند
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک - که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست - کسی که درد ندارد کجا قبول کند
فقیه قابل عفو و فقیر نا قابل - ازین میانه کرم تا که را قبول کند
شوم چو محتشم از مقبلان راه خدا - گرم به بندگی آن بیوفا قبول کند