فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۱۹

گر از جمال جهانتاب او نقاب کشند - جهانیان قلم رد بر آفتاب کشند
برای نیم نگه سرخوشان خواب غرور - هزار منت از آن چشم نیم خواب کشند
اگر شوی نفسی با بهشتیان همدم - دگر ز همدمی حوریان عذاب کشند
برند راه به میزان حسن چون تو سوار - شوی به ناز و بتان حلقهٔ رکاب کشند
ز طبع آب تحیر برون برد حرکت - ز صورت تو مثالی اگر بر آب کشند
غبار راه جنیبت کشان حسن تو را - بود دریغ که در چشم آفتاب کشند
سپار محتشم آخر زمام کشتی تن - به ساقیان که تو را در شط شراب کشند

غزل شماره ۲۲۰

بلا به من که ندارم غم بقا چکند - کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند
نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را - من ایستاده که آن شوخ بی‌وفا چکند
به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب - میان آتش و آبیم تا خدا چکند
کشی به جورم و گوئی که خونبهای تو چیست - شهید خنجر تو با جان مبتلا چکند
به دست عشق تو دادم دل و نمی‌دانم - که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند
چو آشنای تو شد دل ز من برید آری - تو را کسی که به دست آورد مرا چکند
دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست - تو خود بگو که به این درد بی دوا چکند

غزل شماره ۲۲۱

گر بر من آرمیده سمندش گذر کند - او صد هزار تندی ازین رهگذر کند
زان لعل اگر دهد همه دشنام آن نگار - صد بار از مضایقه خونم جگر کند
چشمش چو کار من به نخستین نگاه ساخت - نگذاشت غمزه‌اش که نگاه دگر کند
دی گرمیش به غیر نه از روی قهر بود - افروخت آتشی که مرا گرمتر کند
پیکان او ز سینه من می‌کشد طبیب - کو باده اجل که مرا بی خبر کند
آواره‌ای کجاست که در کوی عاشقی - با خاک ره نشیند و با ما به سر کند
گر جان کشی به کین ز تن محتشم برون - باور مکن که مهر تو از دل به در کند