غزل شماره ۲۱۵
یک دلان خوش دلی از فتح سلطان یافتند - دشمنان سر باختند و دوستان جان یافتند
ژده را شد بال و پر پیدا که موران ضعیف - قوت عنقا ز تشریف سلیمان یافتند
رنج بیماران مرفوع الطمع را باد برد - کز مسیحا نسخهٔ پر فیض درمان یافتند
ز آفتاب فتنه گشتند ایمن از دوران که باز - خویش را در سایه دارای دوران یافتند
دست سلطان را قوی کردند ارباب دعا - فتنه را با ملک چون دست و گریبان یافتند
کرد بی زحمت در انگشت سلیمان دست غیب - در سواد ملک آن خاتم که دیوان یافتند
مرغ اقبالی که دیر از ناز میآمد فرود - آخر از نصرت تو را بر بام ایوان یافتند
بر زمین بارند آمین بس که اهل آسمان - محتشم را بهر این دولت دعا خوان یافتند
غزل شماره ۲۱۶
دی همایون خبری مژده دهانم دادند - مژدهٔ پرسش دارای جهانم دادند
بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز - ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند
میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی - که به پیش آمدن کعبه نشانم دادند
رنج ویرانه نشینی چو تدارک طلبید - بهر عیش ابدی گنج روانم دادند
تا به یک بار سبکبار شود رنج خمار - ساقیان از شفقت رطل گرانم دادند
آن قدر شکر که بد ز اهل عبادت ممکن - بهر این طرفه عیادت به زبانم دادند
محتشم بهر من اندیشهای از مرگ مدار - که به این مژده ازین ورطه امانم دادند
غزل شماره ۲۱۷
عاشقان نرد محبت چو به دلبر بازند - شرط عشق است که اول دل و دین دربازند
آن چه جان دو جهان افکند آسان بگرو - نرد شوخی است که خوبان سمنبر بازند
ز دیاری که ز یاد از همه میباید باخت - حکم ناز است که طایفه کمتر بازند
بر سر داد محبت که حسابی دگرست - بیحسابست که تا سر بود افسر بازند
نرد دعویست که چون عرصه شود تنگ آنجا - سروران افسر و بیپا و سران سر بازند
بندی شش جهتم فرد چو آن مهرهٔ نرد - کش جدا در عقب عقده ششدر بازند
هست در عشق قماری که حرج نیست در آن - گرچه بر روی مصلای پیامبر بازند
محتشم نرد ملاقات بتان باعشاق - هست خوش خاصه کز افراط مکرر بازند