غزل شماره ۲۱۴
یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند - کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند
دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود - زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند
بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان - بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند
ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب - از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند
خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی - کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند
بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او - دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند
پیش از آن کز آب و خاک آدم آلایندهست - عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند
غزل شماره ۲۱۵
یک دلان خوش دلی از فتح سلطان یافتند - دشمنان سر باختند و دوستان جان یافتند
ژده را شد بال و پر پیدا که موران ضعیف - قوت عنقا ز تشریف سلیمان یافتند
رنج بیماران مرفوع الطمع را باد برد - کز مسیحا نسخهٔ پر فیض درمان یافتند
ز آفتاب فتنه گشتند ایمن از دوران که باز - خویش را در سایه دارای دوران یافتند
دست سلطان را قوی کردند ارباب دعا - فتنه را با ملک چون دست و گریبان یافتند
کرد بی زحمت در انگشت سلیمان دست غیب - در سواد ملک آن خاتم که دیوان یافتند
مرغ اقبالی که دیر از ناز میآمد فرود - آخر از نصرت تو را بر بام ایوان یافتند
بر زمین بارند آمین بس که اهل آسمان - محتشم را بهر این دولت دعا خوان یافتند
غزل شماره ۲۱۶
دی همایون خبری مژده دهانم دادند - مژدهٔ پرسش دارای جهانم دادند
بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز - ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند
میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی - که به پیش آمدن کعبه نشانم دادند
رنج ویرانه نشینی چو تدارک طلبید - بهر عیش ابدی گنج روانم دادند
تا به یک بار سبکبار شود رنج خمار - ساقیان از شفقت رطل گرانم دادند
آن قدر شکر که بد ز اهل عبادت ممکن - بهر این طرفه عیادت به زبانم دادند
محتشم بهر من اندیشهای از مرگ مدار - که به این مژده ازین ورطه امانم دادند