فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۱۳

بهترین طاقی که زیر طاق گردون بسته‌اند - بر فراز منظر آن چشم میگون بسته‌اند
حیرتی دارم که بنایان شیرین کار صنع - بیستون طاق دو ابروی تو را چون بسته‌اند
از ازل تا حال گوئی نخل بندان قدت - کرده‌اند انگیز تا این نخل موزون بسته‌اند
جذبهٔ دل برده شیرین را به کوه بیستون - مردم ظاهر نگر تهمت به گلگون بسته‌اند
از سگان لیلیم حیران که در اطراف حی - با وجود آشنائی راه مجنون بسته‌اند
مژده مجنون را که امشب محرمان بر راحله - محمل لیلی به قصد سیر هامون بسته‌اند
کرده‌اند از وعدهٔ وصل آن دو لعل دلگشا - پرنمک در کار تا از زخم ما خون بسته‌اند
زیر این خون بسته مژگان مردم چشم ترم - از خس و خاشاک پل بر روی جیحون بسته‌اند
حاجیان خلوت دل با خیال او مرا - دردرون جا داده‌اند و در ز بیرون بسته‌اند
ترک خدمت چو نتوان کین بنده پرور خسروان - پای ما درپایهٔ چتر همایون بسته‌اند
تا ز محرومی به خوابش هم نبینم محتشم - خواب بر چشمم دو چشم او به افسون بسته‌اند

غزل شماره ۲۱۴

یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند - کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند
دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود - زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند
بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان - بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند
ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب - از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند
خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی - کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند
بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او - دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند
پیش از آن کز آب و خاک آدم آلاینده‌ست - عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند

غزل شماره ۲۱۵

یک دلان خوش دلی از فتح سلطان یافتند - دشمنان سر باختند و دوستان جان یافتند
ژده را شد بال و پر پیدا که موران ضعیف - قوت عنقا ز تشریف سلیمان یافتند
رنج بیماران مرفوع الطمع را باد برد - کز مسیحا نسخهٔ پر فیض درمان یافتند
ز آفتاب فتنه گشتند ایمن از دوران که باز - خویش را در سایه دارای دوران یافتند
دست سلطان را قوی کردند ارباب دعا - فتنه را با ملک چون دست و گریبان یافتند
کرد بی زحمت در انگشت سلیمان دست غیب - در سواد ملک آن خاتم که دیوان یافتند
مرغ اقبالی که دیر از ناز می‌آمد فرود - آخر از نصرت تو را بر بام ایوان یافتند
بر زمین بارند آمین بس که اهل آسمان - محتشم را بهر این دولت دعا خوان یافتند