فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۱۲

ای گل به کس این خوبی بسیار نمی‌ماند - دایم گل رعنایی بر بار نمی‌ماند
مگذار که نا اهلان چینند گل رویت - کز نار چو گل چینند جز خار نمی‌ماند
می گرچه کمست امشب گر یار شود ساقی - از مجلسیان یک تن هوشیار نمی‌ماند
که مه به تو می‌ماند خوئی که کنون داری - فرداست که در کویت دیار نمی‌ماند
ای دم به دم از چشمت آثار ستم پیدا - تا می‌نگری از ما آثار نمی‌ماند
بیمار تو را هر بار در تن نفسی می‌ماند - پاس نفسش میدار کاین یار نمی‌ماند
چون محتشم از وصفت خاموش نمی‌مانم - تا تیغ زبان من از کار نمی‌ماند

غزل شماره ۲۱۳

بهترین طاقی که زیر طاق گردون بسته‌اند - بر فراز منظر آن چشم میگون بسته‌اند
حیرتی دارم که بنایان شیرین کار صنع - بیستون طاق دو ابروی تو را چون بسته‌اند
از ازل تا حال گوئی نخل بندان قدت - کرده‌اند انگیز تا این نخل موزون بسته‌اند
جذبهٔ دل برده شیرین را به کوه بیستون - مردم ظاهر نگر تهمت به گلگون بسته‌اند
از سگان لیلیم حیران که در اطراف حی - با وجود آشنائی راه مجنون بسته‌اند
مژده مجنون را که امشب محرمان بر راحله - محمل لیلی به قصد سیر هامون بسته‌اند
کرده‌اند از وعدهٔ وصل آن دو لعل دلگشا - پرنمک در کار تا از زخم ما خون بسته‌اند
زیر این خون بسته مژگان مردم چشم ترم - از خس و خاشاک پل بر روی جیحون بسته‌اند
حاجیان خلوت دل با خیال او مرا - دردرون جا داده‌اند و در ز بیرون بسته‌اند
ترک خدمت چو نتوان کین بنده پرور خسروان - پای ما درپایهٔ چتر همایون بسته‌اند
تا ز محرومی به خوابش هم نبینم محتشم - خواب بر چشمم دو چشم او به افسون بسته‌اند

غزل شماره ۲۱۴

یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند - کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند
دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود - زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند
بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان - بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند
ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب - از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند
خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی - کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند
بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او - دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند
پیش از آن کز آب و خاک آدم آلاینده‌ست - عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند