فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۰۸

دم جاندان آن بت بر سرم با تیغ کین آمد - پس از عمری که آمد بر سر من این چنین آمد
ز قتلم شد پشیمان تا ز اندوهم برآرد جان - نه پنداری که رحمش بر من اندوهگین آمد
سخن‌چین عقده‌ای در کار ما افکنده پنداری - که باز آن بت گره بر ابرو و چین بر جبین آمد
ز دست مرگ خواهد یافت مرهم دردم آخر - ازو زخمی که بر دل از نگاه اولین آمد
سکون در خاک آدم کی گذارد عالم آشوبی - که هر جا پانهاد از ناز جنبش در زمین آمد
ز سیلب اجل هرگز نیامد بر بنای جان - شکستی کز هوای آن صنم در کار دین آمد
تو زین سان محتشم نومید چون هستی اگر ناگه - بشارت در رساند قاصدی کان نازنین آمد

غزل شماره ۲۰۹

گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد - شه حسن بود آری بدر گدا نیامد
چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او - دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد
چو ز مهر دستانم به سر آمدند کس را - ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد
خبر من پریشان ببر ای صبا به آن مه - پس از آن بگو که مسکین ز پیت چرا نیامد
ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد - به تو بی‌وفا فرستاد و خود از قفا نیامد
من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان - که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد
ز کجاشد آن صنم را سفر آرزو که هرگز - ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد

غزل شماره ۲۱۰

زلفش مرا به کوشش خود می‌کشد به بند - گیسو به پشت گرمی آن گردن بلند
شمشیر قاطع اجل است آلت نجات - آنجا که گردن دل من مانده در کمند
صد اختراع می‌کند از جلوه‌های خاص - قد بلندش از حرکت کردن سمند
از اضطراب درد تو بر بستر هلاک - افتاده‌ام چنان که در آتش فتد سپند
من ناصبور و طبع تو بسیار ذیرانس - من ناتوان و عشق تو بسیار زوردمند
قارون نیم که از تو توانم خرید بوس - دشنام را که کرده‌ای ارزان بگو چند