غزل شماره ۲۰۵
دلا نخل امل بنشان که باز آن سروناز آمد - تو هم ای خان باز آ که عمر رفته باز آمد
گریزان شد فراق و هجر بیخم زد تو هم اکنون - روی افسرده کی کان مایهٔ سوز و گداز آمد
بزن بر بام چرخ ای بخت دیگر نوبت عشقم - که با حسن بلند آوازه باز آن سروناز آمد
دگر غوغای مرغانست در نخجیر گاه او - که آواز پر شهباز و بانک طبل باز آمد
تو نیز ای دل که مالامال رازی مطمئن باشی - که آن جنبشنشین بحر بیآرام باز آمد
دگر ما و بهای خون خود کردن چو آب ارزان - که با سرمایهٔ ناز آن خریدار نیاز آمد
مخور غم محتشم من بعد کان غمخوار پیدا شد - مزن دیگر دم بیچارگی کان چاره ساز آمد
غزل شماره ۲۰۶
چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد - دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد
سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم - که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد
نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد - که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد
هلاکم بیوصیت خواست تا کس نشنود نامش - ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بیکمان آمد
رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری - قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد
مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر - که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد
همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی - که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد
غزل شماره ۲۰۷
کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد - شکار دوست بت آدمی شکار من آمد
جهان دل و جان میرود به باد که دیگر - جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد
چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید - سوار رخش برون رانده از غبار من آمد
شد آرمیده سوار سمند و آخر جولان - فکنده زلزله در جان بیقرار من آمد
سترده داد بلاکار زاریان بلا را - به لشگر عجبی وقت کارزار من آمد
ز پیش راه مرو محتشم که بهر عذابت - سر از خمار گران مست پر خمار من آمد