فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۰۴

دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد - ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد
شب فراق من سخت جان سوخته دل را - سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد
فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من - که بر سر من خاکی ز باد تیزتر آمد
تو ای بشیر بشارت ببر به قافلهٔ جان - که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد
چه داند آن که نسوزد ز انتظار که یار - چه مدتی سپری شد چه محنتی بسر آمد
نهال عشق که بود از سموم حادثه بی‌بر - هزار شکر که از آب چشم ما ببر آمد
تو خود ز سنگ نه‌ای ای محتشم چه حوصله بود این - که جان ز ذوق ندادی دمی که این خبر آمد

غزل شماره ۲۰۵

دلا نخل امل بنشان که باز آن سروناز آمد - تو هم ای خان باز آ که عمر رفته باز آمد
گریزان شد فراق و هجر بی‌خم زد تو هم اکنون - روی افسرده کی کان مایهٔ سوز و گداز آمد
بزن بر بام چرخ ای بخت دیگر نوبت عشقم - که با حسن بلند آوازه باز آن سروناز آمد
دگر غوغای مرغانست در نخجیر گاه او - که آواز پر شهباز و بانک طبل باز آمد
تو نیز ای دل که مالامال رازی مطمئن باشی - که آن جنبش‌نشین بحر بی‌آرام باز آمد
دگر ما و بهای خون خود کردن چو آب ارزان - که با سرمایهٔ ناز آن خریدار نیاز آمد
مخور غم محتشم من بعد کان غمخوار پیدا شد - مزن دیگر دم بیچارگی کان چاره ساز آمد

غزل شماره ۲۰۶

چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد - دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد
سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم - که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد
نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد - که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد
هلاکم بی‌وصیت خواست تا کس نشنود نامش - ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بی‌کمان آمد
رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری - قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد
مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر - که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد
همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی - که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد