غزل شماره ۱۹۷
زخم او یکبارگی امروز بر جان میرسد - چاک جیب نیم چاک من به دامان میرسد
تیر پر کش کشتهٔ او کو که ریزم بر جگر - دوش مشکل میرسید امروز آسان میرسد
بود در تسخیر بیداری من دی با محال - آن محال امروز پنداری به امکان میرسد
گر کند آهنگ شوخی یکدم دیگر چو نی - نالههای نیم آهنگم به افغان میرسد
دوش چشم کافرش دستی چو بر دینم نیافت - چشم زخمی بی شک امروزم به ایمان میرسد
چشمم آرامیده دریائیست لیک از موج عشق - کار این دریا دم دیگر به طوفان میرسد
شرح تیزیهای مژگانش چه پرسی محتشم - حالت این نیشتر چون بر رگ جان میرسد
غزل شماره ۱۹۸
گفتم تو را متاعی بهتر ز ناز باشد - از عشوه گفت آری گر عشقباز باشد
قدت به سرو آزاد تشریف بندگی داد - این جامه بر قد او ترسم دراز باشد
منشین ز آتش من آهنین دل ایمن - کاتش چو تیز باشد آهن گداز باشد
بر من درستم باز دشمن به لطف ممتاز - کی باشد این ستمها گر امتیاز باشد
دریای راز در جوش من مهر بر لب از بیم - گو هم زبان حریفی کز اهل راز باشد
چون عشق محو سازد شاهی و بندگی را - گردن طراز محمود طوق ایاز باشد
ذوقی چنان نماند آمیزش نهان را - معشوق اگر ز عاشق بیاحتراز باشد
چون خانه حقیقت جوئی پی بتان گیر - کاول قدم درین ره کوی مجاز باشد
آتش فتد به گلزار گر همچو نرگس یار - نرگس کرشمه پرداز یا عشوهساز باشد
بیش از تمام عالم خواهم نیازمندی - تا از نیاز مردم او بینیاز باشد
حاشا که تا قیامت برخیزد از در مهر - بر محتشم در جور هرچند باز باشد
غزل شماره ۱۹۹
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد - نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد - چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند - کند روی سخن در من اگر در انجمن باشد
بهر مجلس که باشد چون من آیم او رود بیرون - که ترسد محرمی در بند صلح انگیختن باشد
به محفلها دلم لرزد ز صلح انگیزی مردم - که ترسم آن پری را حمل بر تحریک من باشد
چو بوی آشتی در مجلس آید ترک آن مجلس - مرا لازم ز بیم خوی آن گل پیرهن باشد
ز دهشت محتشم ترسم که دست از پای نشناسی - اگر روزی نصیبت صلح آن پیمان شکن باشد