غزل شماره ۱۹۶
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد - پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر - بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم - چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد
خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او - المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد
چو عطا دهد صلهٔ دعا چه زیان به مائدهٔ سخا - ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد
ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی - نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد
به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد - نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد
نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم - مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد
غزل شماره ۱۹۷
زخم او یکبارگی امروز بر جان میرسد - چاک جیب نیم چاک من به دامان میرسد
تیر پر کش کشتهٔ او کو که ریزم بر جگر - دوش مشکل میرسید امروز آسان میرسد
بود در تسخیر بیداری من دی با محال - آن محال امروز پنداری به امکان میرسد
گر کند آهنگ شوخی یکدم دیگر چو نی - نالههای نیم آهنگم به افغان میرسد
دوش چشم کافرش دستی چو بر دینم نیافت - چشم زخمی بی شک امروزم به ایمان میرسد
چشمم آرامیده دریائیست لیک از موج عشق - کار این دریا دم دیگر به طوفان میرسد
شرح تیزیهای مژگانش چه پرسی محتشم - حالت این نیشتر چون بر رگ جان میرسد
غزل شماره ۱۹۸
گفتم تو را متاعی بهتر ز ناز باشد - از عشوه گفت آری گر عشقباز باشد
قدت به سرو آزاد تشریف بندگی داد - این جامه بر قد او ترسم دراز باشد
منشین ز آتش من آهنین دل ایمن - کاتش چو تیز باشد آهن گداز باشد
بر من درستم باز دشمن به لطف ممتاز - کی باشد این ستمها گر امتیاز باشد
دریای راز در جوش من مهر بر لب از بیم - گو هم زبان حریفی کز اهل راز باشد
چون عشق محو سازد شاهی و بندگی را - گردن طراز محمود طوق ایاز باشد
ذوقی چنان نماند آمیزش نهان را - معشوق اگر ز عاشق بیاحتراز باشد
چون خانه حقیقت جوئی پی بتان گیر - کاول قدم درین ره کوی مجاز باشد
آتش فتد به گلزار گر همچو نرگس یار - نرگس کرشمه پرداز یا عشوهساز باشد
بیش از تمام عالم خواهم نیازمندی - تا از نیاز مردم او بینیاز باشد
حاشا که تا قیامت برخیزد از در مهر - بر محتشم در جور هرچند باز باشد