غزل شماره ۱۹۴
چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد - که چون خیزم ز جا سیلابم از دامان فرو ریزد
پذیرد طرح کاخ عشرتم دوران مگر روزی - کز آهم این نیلوفری ایوان فرو ریزد
نیامد آن سوار کج کله در مجلس رندان - که مغز استخوانم در تب هجران فرو ریزد
به سرعت بگذرد هر تیرش آخر از دل گرمم - ازو چون قطره آب آهنین پیکان فرو ریزد
به نخلی بستهام دل کز هوائی گر کند جنبش - به جای میوه از هر شاخ وی صد جان فرو ریزد
خموشی محتشم اما سخن سر میزند کلکت - به آن گرمی که آتش از دل ثعبان فرو ریزد
غزل شماره ۱۹۵
به وجود پاکت شه من ز بدان گزندی نرسد - به تو دود آهی مه من ز نیازمندی نرسد
سم توسنت کز همه رو شد سجده فرمای بتان - نرسد به جائی که بر آن سر بلندی نرسد
چو به قصر تو کسی نگرد سر کنگران - ز جفا به جائی بر سلطان که به آن کمندی نرسد
میلت در آئین جفا چه بلاست ای سرو که تو را - نرسد به خاطر ستمی که به مستمندی نرسد
عجبست بسیار عجب که رسد به بالین طرب - سر من که در ره طلب به مستمندی نرسد
من و گریهٔ تلخی چنین چه عجب گر از تلخی این - به لب من غصه گزین لب نوشخندی نرسد
شده محتشم تا ز جنون ز حصار قرب تو برون - نرود زمانی که بر آن ز زمانه بندی نرسد
غزل شماره ۱۹۶
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد - پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر - بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم - چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد
خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او - المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد
چو عطا دهد صلهٔ دعا چه زیان به مائدهٔ سخا - ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد
ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی - نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد
به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد - نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد
نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم - مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد