فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۹۳

چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد - قرار خیمه با صحرای بی‌قراری زد
دو روز ماند عیار حضور قلب درست - ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد
خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست - حجاب در نظرش دم ز پرده داری زد
نخست بر سر من تاخت هر شکار انداز - که بر سمند جفا طبل جان شکاری زد
به دست مرحمتش کار مرهم آسان است - کسی که بر دل من این خدنگ کاری زد
نرفت ناقه لیلی به خود سوی مجنون - کز آن طرف کشش دست در عماری زد
نبرد بار به منزل چو محتشم ز جفا - کسی که پیش رخت لاف پرده‌داری زد

غزل شماره ۱۹۴

چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد - که چون خیزم ز جا سیلابم از دامان فرو ریزد
پذیرد طرح کاخ عشرتم دوران مگر روزی - کز آهم این نیلوفری ایوان فرو ریزد
نیامد آن سوار کج کله در مجلس رندان - که مغز استخوانم در تب هجران فرو ریزد
به سرعت بگذرد هر تیرش آخر از دل گرمم - ازو چون قطره آب آهنین پیکان فرو ریزد
به نخلی بسته‌ام دل کز هوائی گر کند جنبش - به جای میوه از هر شاخ وی صد جان فرو ریزد
خموشی محتشم اما سخن سر می‌زند کلکت - به آن گرمی که آتش از دل ثعبان فرو ریزد

غزل شماره ۱۹۵

به وجود پاکت شه من ز بدان گزندی نرسد - به تو دود آهی مه من ز نیازمندی نرسد
سم توسنت کز همه رو شد سجده فرمای بتان - نرسد به جائی که بر آن سر بلندی نرسد
چو به قصر تو کسی نگرد سر کنگران - ز جفا به جائی بر سلطان که به آن کمندی نرسد
میلت در آئین جفا چه بلاست ای سرو که تو را - نرسد به خاطر ستمی که به مستمندی نرسد
عجبست بسیار عجب که رسد به بالین طرب - سر من که در ره طلب به مستمندی نرسد
من و گریهٔ تلخی چنین چه عجب گر از تلخی این - به لب من غصه گزین لب نوشخندی نرسد
شده محتشم تا ز جنون ز حصار قرب تو برون - نرود زمانی که بر آن ز زمانه بندی نرسد