فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۹۲

خوش آن شبی که ز رویش نقاب برخیزد - گشاده روی سحرگه ز خواب برخیزد
علی‌الصباح نشیند چو مه به مجلس می - شبانه با رخ چون آفتاب برخیزد
ز تاب می گل رویش چنان برافروزد - که سنبل سر زلفش ز تاب برخیزد
بیاد آن مه خرگه نشین چو بارم اشگ - به شکل خوی که از آن صد حباب برخیزد
شبی بود که چو از خواب دیده بگشایم - به دیده‌ام تو نشینی و خواب برخیزد
بهر زمین که خرامی چو آهوی مشگین - ز خاک رایحه مشگ ناب برخیزد
چو محتشم ز دل گرم اگر برآرم آه - ز دود آن همه بوی کباب برخیزد

غزل شماره ۱۹۳

چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد - قرار خیمه با صحرای بی‌قراری زد
دو روز ماند عیار حضور قلب درست - ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد
خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست - حجاب در نظرش دم ز پرده داری زد
نخست بر سر من تاخت هر شکار انداز - که بر سمند جفا طبل جان شکاری زد
به دست مرحمتش کار مرهم آسان است - کسی که بر دل من این خدنگ کاری زد
نرفت ناقه لیلی به خود سوی مجنون - کز آن طرف کشش دست در عماری زد
نبرد بار به منزل چو محتشم ز جفا - کسی که پیش رخت لاف پرده‌داری زد

غزل شماره ۱۹۴

چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد - که چون خیزم ز جا سیلابم از دامان فرو ریزد
پذیرد طرح کاخ عشرتم دوران مگر روزی - کز آهم این نیلوفری ایوان فرو ریزد
نیامد آن سوار کج کله در مجلس رندان - که مغز استخوانم در تب هجران فرو ریزد
به سرعت بگذرد هر تیرش آخر از دل گرمم - ازو چون قطره آب آهنین پیکان فرو ریزد
به نخلی بسته‌ام دل کز هوائی گر کند جنبش - به جای میوه از هر شاخ وی صد جان فرو ریزد
خموشی محتشم اما سخن سر می‌زند کلکت - به آن گرمی که آتش از دل ثعبان فرو ریزد