غزل شماره ۱۸۴
جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد - تو با من آن چه نکردی غم فراق تو کرد
به مرگ تلخ شود کام ناصحی که چنین - شراب صحبت ما تلخ در مذاق تو کرد
ز عمر بر نخورد آن که قصد خرمن ما - به تیز ساختن آتش نفاق تو کرد
اجل که بی مددی قتل این و آن کردی - چو وقتا کار من آمد به اتفاق تو کرد
فغان که هر که به نامحرمی مثل گردید - فلک برغم منش محرم وثاق تو کرد
شبانه هر که به بزمی فتاد و رفت فرو - صباح سر به در از غرفه رواق تو کرد
ز خود هلاکتری دید و سینه چاکتری - بهر که محتشم اظهار اشتیاق تو کرد
غزل شماره ۱۸۵
که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد - روز ما را ز شب تیره بتر خواهی کرد
خیمه در کوه و بیابان زده با لاله ز حان - خانهٔ عیش مرا زیر وزبر خواهی کرد
که برین بود که من گشته ز عشقت مجنون - تو ره بادیه را بیهوده سر خواهی کرد
سوی دشت آهوی خود را به چرا خواهی برد - آهوان را ز چراگاه به در خواهی کرد
که خبر داشت که یک شهر در اندیشهٔ تو - تو نهان از همه آهنگ سفر خواهی کرد
محملت را تتق از پردهٔ شب خواهی بست - ناقهات زاهدی از بانگ سحر خواهی کرد
کس چه دانست شد من که بر هجر و وصال - ملک را حصه به میزان نظر خواهی کرد
دست از صاحبی ملک دلم خواهی داشت - هوس یوسف مصری دگر خواهی کرد
که در اندیشهٔ این بود که از جیب غرور - سر جرات تو برین مرتبه برخواهی کرد
این زمان تاب ببینم چقدر خواهی داشت - این زمان صبر ببینم چقدر خواهی کرد
نه رخ از هم رهی اهل نظر خواهی تافت - نه ز بدبین و ز بد خواه حذر خواهی کرد
محتشم گفتم از آن آینه رو دست مدار - رو به بیتابی و بیصبری اگر خواهی کرد
غزل شماره ۱۸۶
دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد - چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد
از داغ جنون من مجنون خبری داشت - هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد
شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد - با کوه غمش دست به جان در کمر آورد
در بادیه سیل مژهام خار دمایند - تا ناقهٔ او بر من مسکین گذر آورد
هرچند فلک طرح جفا بیشتر انداخت - در وادی عشق تو مرا بیشتر آورد
امید که از شاخ وصالت نخورد بر - ای نخل مراد آن که مرا از تو برآورد
بر محتشم از چشم خوشت چون نظر افتاد - خوش حوصلهای داشت که تاب نظر آورد