غزل شماره ۱۸۰
فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد - دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی - دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد
فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف - به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد
نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام - که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد
دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت - که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد
دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد - کشید بر من و سوی دگر روانش کرد
چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار - نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد
غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا - کشید بر محک جور و امتحانش کرد
عنان همرهی از دست محتشم چو کشید - نهفته بدرقهٔ لطف همعنانش کرد
غزل شماره ۱۸۱
چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد - ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد
ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب - ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
اول از اهمال دوران در توقف بود کار - لیک آخر کار خود بخت سریع اقبال کرد
بی گمان دولت به میدان رخش سرعت میجهاند - در جنیبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
آتش ما را چو مرغ نامهآور ساخت تیز - مرغ غم را بر سر ما بیپر و بیبال کرد
آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد - زان نوید بیگمانم چون صبا خوشحال کرد
بر زبان محتشم صد شکوه بود از هجر تو - مژدهٔ وصلت ز بس خوشحالی او را لال کرد
غزل شماره ۱۸۲
از جیب حسن سرو قدی سر بدر نکرد - کز خجلت تو خاک مذلت به سر نکرد
برق اجل به خرمنی آتش نزد دلیل - تا مشورت به خوی تو بیدادگر نکرد
چشمت ز گوشهای یزک غمزه سر نداد - کز گوشه دگر سپه فتنه سر نکرد
در بزم کس نماند که پنهان ز دیگران - از نرگسش نشانه تیر نظر نکرد
تا مدعی ز ابروی او چشم بر نداشت - تیری از آن کمان به دل من گذر نکرد
برد آن چنان دلم که نخستین نگاه را - در دلبری مدد به نگاه دگر نکرد
صد عشوه کرد چشم تو ضایع برای غیر - کاتش به جان من زد و دروی اثر نکرد
تیر کرشمه تو که با دل به جنگ بود - کرد آشتی چنان که مرا هم خبر نکرد
قانع نشد به نیم نگاه تو محتشم - خاشاک نیمسوز ز آتش حذر نکرد