فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۷۹

روز محشر که خدا پرسش ما خواهد کرد - دل جدا شکر تو و دیده جدا خواهد کرد
جان غم دیده که آمد به لب از هجرانت - تا کند عمر وفا با تو وفا خواهد کرد
غیر را میکشی امروز و حسد می‌کشدم - که ملاقات تو فردای جزا خواهد کرد
کرم ناساخته جا می‌کند اینها در بزم - سر چو از باده کند گرم چها خواهد کرد
کرده رسوای دو عالم لقبم چون نکند - که به حشرم دگر انگشت نما خواهد کرد
کرده صد کار به دشمن مرض هجر کنون - مانده یک کار همانا که خدا خواهد کرد
محتشم عاقبت آن شوخ وفا کیش ز رحم - صبر کن صبر که درد تو دوا خواهد کرد

غزل شماره ۱۸۰

فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد - دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی - دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد
فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف - به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد
نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام - که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد
دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت - که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد
دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد - کشید بر من و سوی دگر روانش کرد
چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار - نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد
غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا - کشید بر محک جور و امتحانش کرد
عنان همرهی از دست محتشم چو کشید - نهفته بدرقهٔ لطف همعنانش کرد

غزل شماره ۱۸۱

چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد - ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد
ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب - ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
اول از اهمال دوران در توقف بود کار - لیک آخر کار خود بخت سریع اقبال کرد
بی گمان دولت به میدان رخش سرعت می‌جهاند - در جنیبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
آتش ما را چو مرغ نامه‌آور ساخت تیز - مرغ غم را بر سر ما بی‌پر و بی‌بال کرد
آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد - زان نوید بیگمانم چون صبا خوشحال کرد
بر زبان محتشم صد شکوه بود از هجر تو - مژدهٔ وصلت ز بس خوشحالی او را لال کرد