غزل شماره ۱۷۸
شبی که بر دلم آن ماه پاره میگذرد - مرا شرارهٔ آه از ستاره میگذرد
خراش دل ز سبک دستی کرشمهٔ او - به نیم چشم زدن از شماره میگذرد
دلم بر آتش غیرت کباب میگردد - چو تیرش از جگرپاره پاره میگذرد
ز رخش صبر و شکیبائی آن گزیده سوار - پیاده میکندم چون سواره میگذرد
مشو به سنگدلیهای خویشتن مغرور - که تیر آه من از سنگ خاره میگذرد
تو ای طبیب ازین گرمتر گذر قدری - بر آن مریض که کارش ز چاره میگذرد
به صد فسون بتان محتشم ز دین نگذشت - ولی اگر تو کنی یک اشاره میگذرد
غزل شماره ۱۷۹
روز محشر که خدا پرسش ما خواهد کرد - دل جدا شکر تو و دیده جدا خواهد کرد
جان غم دیده که آمد به لب از هجرانت - تا کند عمر وفا با تو وفا خواهد کرد
غیر را میکشی امروز و حسد میکشدم - که ملاقات تو فردای جزا خواهد کرد
کرم ناساخته جا میکند اینها در بزم - سر چو از باده کند گرم چها خواهد کرد
کرده رسوای دو عالم لقبم چون نکند - که به حشرم دگر انگشت نما خواهد کرد
کرده صد کار به دشمن مرض هجر کنون - مانده یک کار همانا که خدا خواهد کرد
محتشم عاقبت آن شوخ وفا کیش ز رحم - صبر کن صبر که درد تو دوا خواهد کرد
غزل شماره ۱۸۰
فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد - دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی - دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد
فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف - به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد
نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام - که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد
دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت - که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد
دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد - کشید بر من و سوی دگر روانش کرد
چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار - نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد
غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا - کشید بر محک جور و امتحانش کرد
عنان همرهی از دست محتشم چو کشید - نهفته بدرقهٔ لطف همعنانش کرد