غزل شماره ۱۷۶
چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد - مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد
بی تو از عمرم دمی باقیست آه ار بعد ازین - بر من از ایام هجران تو یکدم بگذرد
هیچ دانی چیست مقصود از حیات آدمی - یکدمی کزعمر با یاران همدم بگذرد
گر بگفت دوست خواهد از حریفان عالمی - مرد آن بادش که میگفت از دو عالم بگذرد
خیل سلطان خیالت کز قیاس آمد برون - بگذرد در دل دمی صد بار اگر کم بگذرد
ای که باز از کین ما دامن فراهم چیدهای - دست ما و دامن مهر تو کین هم بگذرد
محتشم بیمار و جانش بر لب از هجران توست - کاش بر وی بگذری زان پیش کز هم بگذرد
غزل شماره ۱۷۷
بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد - کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد
لرزهام بر رگ جان افتد و افتم درپات - باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد
از خیالش خجلم بس که شب و روز مرا - در دل پر شرر و دیدهٔ پر نم گذرد
چون غجک دم به دم آید ز دلم نالهٔ زار - تیر عشق از رگ جان بس که دمادم گذرد
ملکی ماه زمین گشته که از پرتو او - هر شب از غرفهٔ مه نعرهٔ آدم گذرد
اگر از سوختن داغ کشد دست اولی است - هر که در خاطرش اندیشه مرهم گذرد
محتشم را دم آخر چو رسیدی بر سر - آن قدر بر سر اوباش که از هم گذرد
غزل شماره ۱۷۸
شبی که بر دلم آن ماه پاره میگذرد - مرا شرارهٔ آه از ستاره میگذرد
خراش دل ز سبک دستی کرشمهٔ او - به نیم چشم زدن از شماره میگذرد
دلم بر آتش غیرت کباب میگردد - چو تیرش از جگرپاره پاره میگذرد
ز رخش صبر و شکیبائی آن گزیده سوار - پیاده میکندم چون سواره میگذرد
مشو به سنگدلیهای خویشتن مغرور - که تیر آه من از سنگ خاره میگذرد
تو ای طبیب ازین گرمتر گذر قدری - بر آن مریض که کارش ز چاره میگذرد
به صد فسون بتان محتشم ز دین نگذشت - ولی اگر تو کنی یک اشاره میگذرد