غزل شماره ۱۷۵
مرا خیال تو شبها به خواب نگذارد - چو تن به خواب دهم اضطراب نگذارد
خیال آرزوئی میپزم که میترسم - اگر تو هم بگذاری حجاب نگذارد
به طرف جوی اگر بگذری به این حرکات - خرامش تو تحرک در آب نگذارد
تو گرم قتل اجل نارسیدهای که شوی - فلک به سایهاش از آفتاب نگذارد
به من کسی شده خصم ای اجل که در کارم - عنان به دست تو سنگین رکاب نگذارد
ز ناز بسته لب اما به غمزه فرموده - که یک سوال مرا بیجواب نگذارد
هزار جرعه دهد عشوهاش به بوالهوسان - چو دور محتشم آید عتاب نگذارد
غزل شماره ۱۷۶
چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد - مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد
بی تو از عمرم دمی باقیست آه ار بعد ازین - بر من از ایام هجران تو یکدم بگذرد
هیچ دانی چیست مقصود از حیات آدمی - یکدمی کزعمر با یاران همدم بگذرد
گر بگفت دوست خواهد از حریفان عالمی - مرد آن بادش که میگفت از دو عالم بگذرد
خیل سلطان خیالت کز قیاس آمد برون - بگذرد در دل دمی صد بار اگر کم بگذرد
ای که باز از کین ما دامن فراهم چیدهای - دست ما و دامن مهر تو کین هم بگذرد
محتشم بیمار و جانش بر لب از هجران توست - کاش بر وی بگذری زان پیش کز هم بگذرد
غزل شماره ۱۷۷
بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد - کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد
لرزهام بر رگ جان افتد و افتم درپات - باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد
از خیالش خجلم بس که شب و روز مرا - در دل پر شرر و دیدهٔ پر نم گذرد
چون غجک دم به دم آید ز دلم نالهٔ زار - تیر عشق از رگ جان بس که دمادم گذرد
ملکی ماه زمین گشته که از پرتو او - هر شب از غرفهٔ مه نعرهٔ آدم گذرد
اگر از سوختن داغ کشد دست اولی است - هر که در خاطرش اندیشه مرهم گذرد
محتشم را دم آخر چو رسیدی بر سر - آن قدر بر سر اوباش که از هم گذرد